بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شبیه
اگه کسى توى خیابون صدات زد سرت رو برنگردون... ممکنه هزار نفر دیگه هم اسمشون شبیه اسم تو باشه.
ماتئى ویسنى یک | اسبهای پشت پنجره
(اسم، خیابان، خیابون، دیگر، دیگه، سر، شبیه، صدا، ممکن، نفر، هزار، کسی)
(اسم، خیابان، خیابون، دیگر، دیگه، سر، شبیه، صدا، ممکن، نفر، هزار، کسی)
کلام ماهیتی شبیه به آتش دارد که میتواند در دست باطل قرار گیرد تا آنها آن را وارونه به کار گیرند.
فراموشی دارد در مویرگهایم راه میرود: شبیه بیابانگردی که عمرش را بر سرِ طی کردن گذاشته باشد، شبیه کسی که هی برود و برود و در هر رفتن پیرامون را در خود فرو ببرد
تو به بینظیرها شبیهتر هستی تا به عکس خودت روی تاقچه
پيشتر هيچ بودم؛ اما حضورم را چيزی شبيه به درک میکردم. حواس را میفهميدم؛ حواس پنجگانه، ششگانه، هفتگانه و هشتگانه. از هيچ، چيزی شبيه به رنج میبردم. اگر آدم بودم، به اوج «بودن» میرسیدم.
برای زيست بی کالبدم، حجم يک تن، چيزی شبيه به نياز بود. همزيستی هيچ و تن.