بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شلوغ
وقتی خانه شلوغ میشد از مهمان، به حیاط میآمد و فکر میکرد. به خودش. سیگار هم میکشید که اگر کسی درِ بستهی اتاق پذیرایی را باز میکرد و میپرسید چرا اینجا نشسته، بگوید دارم سیگار میکشم. نمیشود که به کسی گفت دارم فکر میکنم. مضحک به نظر میرسد.
من شیفتهی پدرم هستم. مردی شکستخورده، بیقرار، آرمانخواه، طردشده و انزواطلب. مردی که تو این جامعهی شلوغ و از هم گسیخته، هیچ وقت نتونست راه درست زندگیاش رو پیدا کنه اما به کسالت زندگی شهری هم تن نداد.
شکوفه آذر | روز گودال
(آرمان، انزوا، بیقرار، تن، جامعه، درست، راه، زندگی، شلوغ، شکست، شیفته، طرد، مرد، پدر، کسالت، گسیخته)
(آرمان، انزوا، بیقرار، تن، جامعه، درست، راه، زندگی، شلوغ، شکست، شیفته، طرد، مرد، پدر، کسالت، گسیخته)