بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شناختن
به نظر مىآد كه خدا به ما عقل داده فقط براى اينكه حد و اندازهش رو بشناسيم. تشنگىِ بدون آب.
ضعفهام را میشناخت. اما سرزنشم نمیکرد. میدانست هميشه بخشی از وجود آدم رشد میکند به قیمت عقب ماندنِ بخش ديگرِ آن...
رضا قاسمی | وردی که برهها میخوانند
(آدم، بخش، دانستن، رشد، سرزنش، شناختن، ضعف، عقب، قیمت، همیشه، وجود)
(آدم، بخش، دانستن، رشد، سرزنش، شناختن، ضعف، عقب، قیمت، همیشه، وجود)
نویسنده در انتهای داستان نشان میدهد که جامعه به هر سویی که میرود همه را با خود میبرد. این جریان روشنفکر و عامی نمیشناسد.
از وقتی خودم را شناختم، تا چیزی را میفهمم. یک هفتهای طول میکشد تا حالم خوب شود.