بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
عکس
پاسداری به او شلیک میکند | میافتد | موبایلش را در میآورد | از قاتلش عکس میگیرد | بعد میمیرد
تو به بینظیرها شبیهتر هستی تا به عکس خودت روی تاقچه
ما خیلی کم مهمانی میرفتیم. خیلی کم شاد بودیم. به ندرت در کنار هم میایستادیم و عکس میگرفتیم. بعدها فهمیدم انگار این خانوادهی چهار نفرهی من گریزانند از قرار گرفتن در لحظهای که فشار دادن یک شاتر میخواهد اندوه سالیانشان را ثبت کند.