بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
قطار
و این که قطار شاعرانهترین وسیلهی نقلیه است | آزارم میدهد
من آن پنج دقیقهام. من آن پنج دقیقهی لعنتیام که قرار است بیشتر بخوابیم اما بیشتر میخوابیم و از قطار میمانیم. قطار؟ قطار را گفتم تا با قرار قافیه باشد لابد. وگرنه سرکشتر از این حرفهاست نرفتنم به انتظار آنچه مهم است.
شکوهای ندارد. همین که همین قطار سنگینِ خالی از آدم هم هست که بیاید و بگذرد و با رفت و آمدش و با سر و صدایش سرِ او را گرم کند، جای شکر دارد. شب یا روز میشود که یکباره به خودش بیاید و خیال کند چیزی یا گم است یا کم است. بعد هم زود به خودش بگوید که آن چیز گم یا کم لابد همین قطار و صدای قطار است که دیر آمد اگر دارد، نیامد ندارد.