بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
قیمت
ضعفهام را میشناخت. اما سرزنشم نمیکرد. میدانست هميشه بخشی از وجود آدم رشد میکند به قیمت عقب ماندنِ بخش ديگرِ آن...
رضا قاسمی | وردی که برهها میخوانند
(آدم، بخش، دانستن، رشد، سرزنش، شناختن، ضعف، عقب، قیمت، همیشه، وجود)
(آدم، بخش، دانستن، رشد، سرزنش، شناختن، ضعف، عقب، قیمت، همیشه، وجود)
آخرین جملهات گرانبهاترین داشتهی زندگیام بود. تصورش را بکن در چنین زمانهای که قیمت یک کتاب کمتر از هزینهی تهیهی یک وعده غذاست. تصورش را بکن در این زمانه چند نفر گرانبهاترین داشتهی زندگیشان یک جمله است؟
سعید منافی | پیر مرگ
(آخرین، تصور، تهیه، جمله، زمانه، زندگی، غذا، قیمت، نفر، هزینه، وعده، کتاب، گرانبها)
(آخرین، تصور، تهیه، جمله، زمانه، زندگی، غذا، قیمت، نفر، هزینه، وعده، کتاب، گرانبها)