بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و
با هیئتی جدید بنویسمت.ابوتراب خسروی | کتاب ویران
هیجان
میخواستم حرفی بزنم اما نمیتوانستم.
افسانه اما پر از شور و هیجان بود. روسریش از
سرش افتاده بود و او بیقرار در خیابان قدم
میزد. بیقراری در چشمهایش بود. بعدها
فهمیدم اوج بروز بیقراری در چشمهاست.