بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
هیچ
تراژدی پاک است و آرامبخش، و اطمینان میبخشد... در درام، با وجود این خائنان، بدذاتانِ ستیزهجو، بیگناهان مظلوم، انتقامجویان و بارقههای امید، مُردن مثل حادثهای هولناک است. (...) تراژدی آرامشبخش است، چون دیگر میدانیم هیچ امیدی وجود ندارد، این امید کثافت.
همهی آنها که میبایستی میمُردند، مُردهاند. همهی آنها که به چیزی اعتقاد داشتند و همهی آنها که به خلاف آن چیز اعتقاد داشتند ـ حتی آنهایی که به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و بدون اینکه بفهمند خود را در این واقعه گرفتار دیدند. همه مُرده، یکسان، خشکیده، بیهوده، پوسیده. و کسانی که هنوز زندهاند، به تدریج آنها را فراموش میکنند و نامهایشان را به اشتباه میگویند.
او نمیتواند نداند، و هرگز خبری ندهد، هیچ پیغامی، هرگز، این از سوی او یک جنایت است، من چنین میگویم، نوعی جنایت، نادیده گرفتنِ زندگی آنانی که شما را دوست دارند، این یک نوع جنایت است، نمیدانم، چنین گمان میکنم.
(جنایت، دوست، زندگی، هرگز، هیچ، گمان)
من گمان نمیکنم که از نمُردن افسوس بخورم، از این شرم کنم که پس از آنانی که میمیرند زنده بمانم، گمان نمیکنم خود را گناهکار بدانم، یا کمی شرم، و زمان بسیار کوتاهی، شرم بسیار کمی، بیش از این هیچ.
وقتی کودک بودم، همچنان، وقتی کودک بودم، برای اندوههای ناچیزم درد بسیار میکشیدم، [...] دلم میخواست بمیرم، مرگ را از ته دل آرزو میکردم، همین است ؟ و در کمال تعجب، هیچ به دست نمیآوردم، هیچ پاسخی، درد میکشیدم و دیگر هیچ.
(اندوه، تعجب، درد، دست، مرگ، هیچ، کودک)
من ناتوان میشوم، بازنده و بی هیچ میلی، هیچ آرزویی، تنها تصور رفتن به جادهی بزرگ، به شهر به جستجوی مردی رفتن و فردا بازگشتن.
(آرزو، شهر، فردا، مرد، میل، ناتوان، هیچ)
اینجا حرفها همه روی زمین میمونن. توی ظرفهای دربستهای که هیچکس رغبت بازکردنشون رو نداره. برای همین نمیشه به آسمون نگاه کرد و گفت: چه آسمون قشنگی. چون وقتی که این رو بگی، دیگه هیچکس به آسمون نگاه نمیکنه...
اما در نگاه سگ هیچ نيست مگر اين پندار كه همه، دور تا دور او، بدون شک سگند.
چه خاطرهای داریم؟ چه خاطرهای؟ هیچ! خاطره وجود نداره. اون هم یه دروغه. دروغی که هدفش طولانیتر کردن زندگییه.
من چهم شده، چهم شده، هیچ وقت آروم و قرار ندارم، تو این پوست پیر و چروکیدهم بیرون می جوشم و پخش می شم، از تو جمجمهم ، کاش ذره ذره می شدم، ذره ذره تو هوا!
همه چیز آرام است. هیچ جنبندهیی به چشم نمی خورد. هیچ کسی برای پرسش نیست. جهان در حال تغذیه است. باد به سختی برگ ها را تکان می دهد و پرندگان از خواندن خستهاند.
(آرام، آروم، باد، تغذیه، تکان، جنبنده، جهان، خسته، خواندن، سختی، هیچ، هیچکس، پرسش، پرندگان، چشم)
من دیگر نمیخواهم هیچ نوع ارتباطی با جهودها داشته باشم، به جز سفتههای بانکی.
وقتی آدم دنبالت میگرده هیچوقت پیدات نمیکنه... هیچوقت!... البته میشه گفت آدم هیچوقت هیچکسی رو که دنبالش میگرده پیدا نمیکنه...
دود سیگار را با بازدمی از بینی بیرون دادم و او را از پشت لفاف این مه نگاه کردم. بیحالت و مصمم نشسته بود، نمای تمام عیار درخت خشکی که نوازش هیچ بادی را حس نمیکند.
(بادی، بیحالت، تمام، حس، خشک، درخت، دود، سیگار، لفاف، مه، نوازش، نگاه، هیچ، پشت)
راستش، آدم نمیخواد اصلاً هیچ زنى رو تا يه فرسخى اونجا ببينه، تا يه فرسخى هیچ جا ببينه. آدم نمیخواد هیچ زنى رو نه توى زمین اسكواش ببينه، نه زير دوش ببينه، نه توى بار، نه توى رستوران. مىدونى، موقع غذا، آدم مىخواد درباره اسكواش يا درباره كريكت، يا دربارهی کتاب يا حتى دربارهی زنها، با رفيقش گپ بزنه، آدم مىخواد با رفيقش جر و بحث كنه بدون اينكه يكى بىجا ميون حرفش بپره.