بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پاک
من ولگردم، پسر نااهلم، قاتلم. اما در زمان جنگ، میهن به پسرهای نااهلش نیاز دارد، به ولگردهایش به آدمکُشهایش، به کسانی که دستها را میآلایند تا دستهای کسانی چون تو پاک بماند.
تراژدی پاک است و آرامبخش، و اطمینان میبخشد... در درام، با وجود این خائنان، بدذاتانِ ستیزهجو، بیگناهان مظلوم، انتقامجویان و بارقههای امید، مُردن مثل حادثهای هولناک است. (...) تراژدی آرامشبخش است، چون دیگر میدانیم هیچ امیدی وجود ندارد، این امید کثافت.
بهتره همهمون با هم حافظههامون رو پاک كنيم. بهتره همينجا جلوى تماشاچىها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظهش رو با نظم و بدون امید از دست بده...
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
فراموش کرده بودم | آستین امروز | اشکهای دیروز را | پاک نمیکند
یادم رفت بگم؛ مثل همیشه، انگار تا وقتی مینویسم زندگی جریان داره کنارت. حال که خاک را نفس میکشی غبار را از پنجره پاک کن.
کی این پنجرهها رو پاک کرده بود؟ با چی پاک کرده بود؟ به گمونم با روزنامه و شیشهپاککن. یعنی روزنامه این قدر تمیزه که میشه باهاش پنجره پاک کرد؟
گفت: «چیزی که پاک نمیشه باید مخفی بمونه. سر زخم قدیمی رو که باز کنی، درد داره.»