بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پسر
من ولگردم، پسر نااهلم، قاتلم. اما در زمان جنگ، میهن به پسرهای نااهلش نیاز دارد، به ولگردهایش به آدمکُشهایش، به کسانی که دستها را میآلایند تا دستهای کسانی چون تو پاک بماند.
از روزی که به دنیا آمدم، فقط دروغ به خوردم دادید، دروغ با هر جرعه شیر، دروغی که مانند نان در تهِ کاسههای سوپ میخیسید و تو هر روز با جرئت برایم تکرار میکردی : "پسرم، همیشه در زندگی راستگو باش !"
انگار از شیکمم نیست که این پسر تو پایین میآد، ایگناسیو. انگار از توی سرم، از پشت چشمهامه که داره آروم آروم پایین میآد.
پسر خوبییه... تنها مشکلش اینه که همزمان چند جا پیداش میشه.
کبوترها از او نمیترسیدند. پهلو به پهلویش دانه میچیدند و او همیشه فکر میکرد چقدر دوست داشتن پرندهها زیباست. یک روز پسرکی با تیر او را هم کشت.
سناریوی دوستی در حال به پایان رسیدن است. در سکانس انتهایی دختر و پسر روی نیمکت پارکی همدیگر را میبوسند. نه. بوسیدن اشارهایست به جدایی. برای همین هم محزون کننده است. باید این سکانس حذف شود. ولی چگونه میشود بازیگران جوان را راضی کرد که از این سکانس چشم بپوشند.
(انتها، بازیگر، بوسیدن، جدایی، حذف، دختر، راضی، سناریو، سکانس، نیمکت، پارک، پایان، پسر)
اینجا هر کسی ثروتمندتر باشد یا پسرش در جنگ مرده باشد کوچه را به نامش میکنند. آنجا چی؟