بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پناهگاه
حالا دیگر هیچ پناهگاهی نداشتیم. | پَرسه میزدیم و | میسوزاندیم، | راه میگشودیم، | شکوفههایِ خالدار میدادیم، | جایی که نمیبایست شکُفت... | و هماغوشی میکردیم، |جایی که نمیبایست لذّت بُرد...
مرجان کاظمی | دندان هایت را به من قرض بده
(خال، سوزاندن، شکفت، شکوفه، لذت، هماغوشی، پرسه، پناهگاه، گشودن)
(خال، سوزاندن، شکفت، شکوفه، لذت، هماغوشی، پرسه، پناهگاه، گشودن)