بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پیدا
وقتی آدم دنبالت میگرده هیچوقت پیدات نمیکنه... هیچوقت!... البته میشه گفت آدم هیچوقت هیچکسی رو که دنبالش میگرده پیدا نمیکنه...
پسر خوبییه... تنها مشکلش اینه که همزمان چند جا پیداش میشه.
پیشنهاد من برای پرسه زدن در خیابانها و پیدا کردن راه حل خوبی برای زندگی، تبدیل به راه حلی خوبی برای فراموشی آن شد.
پنجرهی اتاقخواب را بسته بودیم تا صدای نفسنفس پیوسته و نالههای خوش هماغوشی بیرون نرود. بعد، تا ملكتاج پنجره را بازکرد، اتاق پر شد از بوی محبوبههای شب كه بی صبرانه پشت شیشه منتظر بود تا اجازهی ورود پیدا کند.
(اتاق، اجازه، بسته، بو، بیرون، خوش، شب، شیشه، صبر، صدا، محبوبه، منتظر، ناله، نفس، ورود، پشت، پنجره، پیدا، پیوسته)
بعد از پیدا نکردنِ دستشویی، گیجکنندهترین کار، فهماندن مفهوم اختیار بود به دختری که همیشهی خدا یا پریود بود یا با دستبندِ صدفیاش وَر میرفت.
اگر قرار است خدمتکار باشی، کسی را پیدا کن که از خدمتِ تو به بهترین نحو بهره جوید!
گیریم تا آخر عمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی! تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!
زنان را دوست میداشت: نیشها و بوسههایشان را | ظرافتِ پنجه و خنجِ برهنهگیِشان را |گمشده در پیدا و نهانِشان را نیز.
(برهنه، بوسه، دوستداشتن، زنان، ظرافت، نهان، نیش، پنجه، پیدا، گمشده)
یک شب حوالی ساعت دو صدایی را که میخواستم پیدا کردم. فحش نداد. چند شب حرف زدیم بعد خواست همدیگر را ببینیم قرار گذاشتیم. نرفتم، ترسیدم ماریا بشود.
راهم را پیدا کنی اگر | همراهم شوی. | بیراهم را پیدا کنی اگر | همسفرم شوی. | همراه و همسفرم شوی اگر | شاید | رستگار شوی...