بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
پیر
من چهم شده، چهم شده، هیچ وقت آروم و قرار ندارم، تو این پوست پیر و چروکیدهم بیرون می جوشم و پخش می شم، از تو جمجمهم ، کاش ذره ذره می شدم، ذره ذره تو هوا!
به قدری از عمر زمین میگذشت که اتفاق تمام شدن عمر یک انسان دیگر پیر شده باشد و چیزی بسیار طبیعی به نظر برسد.
وقتی مُرد، انگار یهباره یه باری از دوشم برداشته شد، آره، من که نکشته بودمش، اون خودش مُرد از بس که پیر و فرتوت شده بود، وقتش بود. آره وقتش شده بود. همهمون یه موقع وقتمون میشه. آدم از چیزی که واسه همه اتفاق میافته که نباید بترسه.
خواب پروانهای بر لبهای تفنگ، روایت مبارزه زنانگی و زیباییست با زمختی جنگ. روایت زندگی زن پرستاریست که در نقش یک زن فعال سیاسی و اجتماعی میکوشد با تلخی و صعوبت جنگ و خاطره جنگ مبارزه کند و از خاکستر آتش خمپارهها، عشق، زیبایی و زندگی را از نو ببیند و برویاند. این داستان روایتی از زندگی آدمهای سرگردان و نومید و مستاصلیست که در دهه شصت میزیستهاند. در میانه جنگ پیر شدهاند و با پایان جنگ در جستجوی هویت خویش سرگشتهاند...
(اجتماعی، تفنگ، جنگ، خاطره، خاکستر، خمپاره، خواب، روایت، زمختی، زنانگی، زندگی، زیبا، سیاسی، عشق، مبارزه، هویت، پایان، پرستار، پروانه، پیر)