بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کابوس
انسان شهرش را عوض میکند، کشورش را عوض میکند و کابوسها را نه.
مادر در جملات پدر، زنی مینماید که باید با یکی از اشیای کابوسهای پدر درهم آمیزد و پدر، صدای نالهی شهوانیاش را بشنود. برای همین چیزهاست که پدر، مرا حاصل تجاوز آن کلمهی مشئوم به مادر میداند.
به رویا یا کابوسی که زمانی نامعلوم دیدهام فکر میکنم. در آن رویا داشتم عاشق زنی میشدم و در آن کابوس آن زن را کشتم و فکر میکنم منجی او بودم.
میخواهم بیدار شوم | کابوسها خوابم را رها نمیکنند