بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کافی
خودکشی آسان است در تهران | کافیست | سری به آزادی بزنی | میمیری
در تهران در بدترین شرایط هم مورد توجه بودی. کافی بود دختری باشی با کمی، تنها کمی، تفاوت. آن هم در ظاهر. به همین سادگی.
هر چقدر تمدن پیشرفت کند، سرعت آدمها هم بیشتر میشود. برای باور این مسئله کافیست نگاهی بیندازید به راه رفتن شهروندان تهرانی. و مقایسهشان کنید با شهروندان دیگر شهرها.
آن دم که شر را درون خودت راه دادی، دیگر فقط کافیست به او اعتماد کنی.
هر وقت با او جمع میشدم همهی تنم سرجایش بود فقط نمیدانم سرم کجا بود. سر او برای هردوتایمان کافی بود، به خصوص وقتی که گیسوانش را روی گردنم میانداخت.
لازم نیست اتفاق عجیبی بیافتد که بفهمی روی سکهی شانس نیستی. کافیست حس بدبیاری را درونی کنی، بعد خودش میآید، حتا از لابهلای مکالمهی دو آدم ناشناس. بیشتر آدمها از این میترسند به جایی برسند که بعداً از خودشان بدشان بیاید. آقای حسینی بیشتر از این میترسد که هرگز نتواند به خودش تبریک بگوید.
(آدم، اتفاق، بد، بدبیاری، تبریک، ترسیدن، خود، درونی، سکه، شانس، عجیب، لازم، مکالمه، ناشناس، هرگز، کافی)