بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کشف
در خشنترین لحظات، ناگهانیترین لحظات زندگی، همیشه به نظر متعجب میآمد، متعجب، آری، واژهی دیگری پیدا نمیکنم، متعجب، در نهایت تعجب، و تعجب برای او همیشه ابراز بیانصافی بود، ابراز کشف بیانصافی.
(بیانصافی، تعجب، لحظات، متعجب، کشف)
انسانى كه فرضيههاى زيادى رو بر زده، هم حقایق زيادى کشف كرده و هم زیاد اشتباه كرده. يعنى مىشه گفت يك نابغه.
تا پيش از کشف عدد صفر، بشر گمان میکرد که عدد يک ابتدای هر چيز است. قرنها طول کشيد تا بفهمد که صفر هم ابتدای چيزی نيست و هميشه همهچيز خيلی پيشتر از آن شروع میشود که نقطهی آغاز است...
(آغاز، ابتدا، بشر، خیلی، شروع، صفر، طول، عدد، فهمیدن، قرن، نقطه، همیشه، پیش، چیز، کشف، گمان)
برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم. تا در مکانی دیگر به غیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلاً در مکانی به عین کلام. درد که تنها در نسوج تن آدمی پرسه نمیزند. گاهی هم ساکن اشیاء میگردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل میکند و بر صفحات کاغذ مینویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند. هر کلمه حامل چیزی از او بود، شاید در صحفهی کاغذ زندگی میکرد و من با کلمات، حضورش را کشف میکردم.
چرا این همه قانون برای زمان بیداری کشف و ضبط شد و در حال شدن است، ولی یکسوم هر روز ما در خواب سپری میشود و هنوز کسی فرمول جاذبه در خواب یا محاسبهی سرعت نور یا شتاب ثابت اجسام و... را در خواب کشف نکرده است.
طبق آخرین فرمولی که من کشف کردهام بین تعداد دروغهایی که انسان میشنود و تعداد دروغهایی که میگوید یک رابطه مستقیمی وجود دارد...!
آن روز اولین بار بود که دانستم میان دو تن باید مکالمه باشد، یک جور شاعرانگی اندامهاست و قرار نیست کلمه خطابهوار بریزد بر اندام دیگری. میخواستم بدانم تن تو چه کلماتی به من میبخشد. دیگر دانسته بودم چطور باید جز به جز کشفت کنم و بفرستمت به حافظهی اندامهایم، تا انگشت کوچک دستم و حتا تاری از موهایم هم تو را در خودشان ثبت کرده باشند.
(اندام، انگشت، اولین، بخشیدن، تن، حافظه، دانستن، شاعرانگی، فرستادن، مو، مکالمه، کشف، کلمه، کوچک)