بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کودک
وقتی کودک بودم، همچنان، وقتی کودک بودم، برای اندوههای ناچیزم درد بسیار میکشیدم، [...] دلم میخواست بمیرم، مرگ را از ته دل آرزو میکردم، همین است ؟ و در کمال تعجب، هیچ به دست نمیآوردم، هیچ پاسخی، درد میکشیدم و دیگر هیچ.
(اندوه، تعجب، درد، دست، مرگ، هیچ، کودک)
میبینم، زاده میشوند بر بسترم کودکانی فربه و خندانلب، از مادرانی سر بُریده و پارهتن. و میبینم همخوابهام بر بسترم با مُردگانی زره پوشیده و خود بر سر، زیر سایهای از هزاران گُرز و شمشیر و خنجر...
(بستر، خنجر، خندان، خنده، دیدن، سایه، سر، شمشیر، مادر، مُرده، مُردگان، همخوابه، کودک، گرز)
هیچ کودکی مالِ هیچکس نیست | بچه ها آمدهاند که زندگی گم نشود
به کودکی که به سختی ادامه میدهم
اگر تجربهی دوران کودکی را چند باره در فردا تجربه کنم، به هم خواهم ریخت و باور خواهم کرد که همهی اتفاقات دوران کودکی در بزرگسالی در شکل و فرم دیگر، اما محتوای ثابت، تکرار میشوند. سخت است زندگی مشترکمان با دنیا که چنین تنشی را تجربه میکند.
(اتفاق، باور، بزرگ، تجربه، تنش، تکرار، ثابت، دنیا، دوران، زندگی، سخت، شکل، فردا، فرم، محتوا، مشترک، همه، کودک)
کودکی چه چیزی دارد که هرگز شما را رها نمیکند، حتی وقتی چنان درهم شکستهاید که به سختی میشود باور کرد زمانی کودک بودهاید؟
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج! میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریـچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کـودک، ترجـیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همــیشه از یاد ببرد...!
(بدن، تنگ، دفاع، رنج، شدید، طبیعی، عبور، فراموشی، نوزاد، همیشه، کودک، یاد)
زندگی همچون بادکنکی است در دبستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد.
(بادکنک، ترس، ترکیدن، دبستان، زندگی، لذت، همیشه، کودک)