ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
پیشگفتار کتاب دختران بیشفعال در صد پرسش
از زمانی که در سالهای اولیه دهه شصت قرن گذشته وارد دانشگاه شده و مشغول به تحصيل در حوزه اختلال کاستی توجه و بیش فعالی (ADHD) شدم تاکنون در این حوزه علمي تحولات آگاهیبخشانه چشمگیری صورت گرفته است. به عبارت دیگر اطلاعات کنونی ما در این رابطه در قیاس با اطلاعات موجود در چهل پنجاه سال پیش به مراتب بیشتر و دقیقتر شده است و ما این دستاورد بسیار بزرگ را مدیون آگاهی از کارکرد و عملکرد مغز آدمی میدانیم. حقیقت این است از آنجایی که اکنون به مدت بیش از پنجاه سال است که درباره این مشکل (ADHD) به طور جدی و حرفهای مشغول تحقیق و پژوهش هستم بدین علت باید بگویم که من از زاویه شناخت اصولی و علمی این اختلال، دردمندی بدشانس بودهام بدین معنی که اگرچه بتدریج در اثر گذشت زمان با آگاهی از نشانههای ابتلای به این اختلال به این تشخیص رسیدم که خودم مبتلا به مشکل کاستی توجه و بیش فعالی هستم اما از آنجا که در سالهای دور گذشته، اساساً به ندرت کسی یافت میشد که برای این اختلال در زنان اصالت قایل شده و آنرا به رسمیت بشناسد بدین علت باید گفت که من از زاویه درک، حمایت و مداوا در زمره قربانیان فراموش شده هستم. لذا بدین علت است که دخترم را از این زاویه آدمی خوش شانس میانگارم چون دخترم متعلق به عصر نوینی است که در این عصر نه تنها به یمن یافتههای علمی و پژوهشی، اختلال (ADHD) در جنس مونث نيز به رسمیت شناخته میشود بلکه میزان شیوع این اختلال در بین جنس مونث تقریباً برابر با پسران و مردان است و این در حالی است که در پنجاه سال پیش، این مشکل رفتاری و روانی زنان حتی توسط اهل نظر نیز نادیده گرفته میشد. لذا بدین علت است که نسل امروزی زنان را از این زاویه انسانهایی خوش شانس میانگارم.
از طرف ديگر، از آنجا که در گذشته شناخت دقیق کارکردهای مغز برای دانشمندان و مغزشناسان میسر نبود بدین علت انواع و اقسام کارکردهای خیالی به مغز نسبت داده میشد لذا به واسطه این شناخت توهمی از مغز بود که در گذشته این اختلال موسوم به نقص و نارسایی سطحی مغز بود. همینطور، نشانه مهم تشخیص این اختلال در نوجوانان مذکر، بیش فعالی و پرتحرکی این جنسیت بود که این ویژگی رفتاری پسران دردمند را در مدرسه درگیر نقص و نارسایی توجه و تمرکز میکرد. به علاوه در گذشته اهل فن بر این باور بودند که این اختلال پس از سپری شدن دوره نوجوانی در پسران روی به خاموشی میگذارد. این در حالی است که واقعیات امروزی حکایت از این دارد که این اختلال در این مقطع زمانی تشدید شده و تا آخر عمر نیز گریبانگیر قربانی میشود.
پنجاه سال پیش، این مشکل رفتاری و روانی زنان حتی توسط اهل نظر نیز نادیده گرفته میشد. لذا بدین علت است که نسل امروزی زنان را از این زاویه انسانهایی خوش شانس میانگارم.
همينطور، در سالهای دهه شصت قرن گذشته، صاحب نظران بر این باور بودند که هسته مرکزی این اختلال را «بیش فعالی» تشکیل میدهد. این در حالی است که در سالهای دهه هشتاد قرن گذشته ثابت شد که این اختلال در صورت عدم وجود نشانههاي بیش فعالی نیز میتواند در قربانیان نمود داشته باشد، به زبان سادهتر، نارسایی توجه و تمرکز فرد همیشه همراه با پرتحرکی و بیش فعالی نیست. بله، به واسطه این کشف بزرگ در دهه هشتاد بود که این نارسایی در بین اهل فن موسوم به «اختلال کاستی توجه» شده و به رسمیت شناخته شدن این اختلال نیز صاحب نظران را به این باور رساند که جنس مونث نیز میتواند درگیر این مشکل شود چون اگرچه از نشانههای اصلی این اختلال بیقراری و بیش فعالی است با این همه این نشانه، تنها نشانه تشخیص این اختلال در بین قربانیان نیست. به هر صورت تا پیش از این کشف مهم، صاحب نظران بر این پندار بودند که از زاویه ابتلای به این اختلال، پسران 9 بار بیشتر از دختران به این مشکل مبتلا شده و این در حالی است که این یافته بزرگ این نسبت را سه به یک رساند. به عبارت دیگر در طی بیست سال آخر قرن گذشته صاحب نظران بر این پندار بودند که میزان شیوع این اختلال در پسران سه برابر دختران است.
از طرف ديگر، از آنجا که اشتغال حرفهایم مقارن با بزرگ کردن دختر پیش دبستانیم شده بود و چون دخترم در قیاس با هم سن و سالانش، دختری بیقرار و پرجنب و جوش بود بدین علت پزشک معالجش به این تشخیص رسید که دخترم از اختلال (ADHD) (بیش فعالی همراه با نارسایی توجه و تمرکز) رنج میبرد. به ویژه آنکه در پای دخترم آثار خراش به علت بالا رفتنش از درختان کوچکتر نیز به چشم میخورد. به هر صورت چون اين اختلال در سال 1970 قرن گذشته در دخترم تشخیص داده شده بود و از آنجا که در آن زمان ذهنیت جامعه آماده پذیرش این اختلال در جنس مونث نبود بدین علت این نوع دردمندان در مراکز آموزشی از امکانات و برنامههای آموزشی تسهیل کنندهای برخوردار نبودند چون همانطور که گفته شد در آن زمان مقامات آموزشی اعتقادی به نمود این اختلال در بین دختران نداشتند.
خوشبختانه از آنجایی که من در این مقطع زمانی به طور حرفهای مشغول درمان دردمندان مذکر این اختلال بودم بدین علت با نشانههای گویای این اختلال آشنا بوده و این امتیاز سبب میشد که بسیار بیشتر از یک مادر معمولی حال و روز دختر دردمندم را درک کنم. به زبان سادهتر، به نظر میرسید که این اختلال ریشه در خون و ژنتیک ما دارد چون برادرم نیز درگیر این مشکل بوده و ساعات مدرسه تبدیل به مقطع زمانی عذابآور برای برادرم میشد چون برادرم به جای اینکه در کلاس توجهاش را معطوف به مطالب درسی کند، در این مقطع زمانی به دنبال راهی بوده است که هرچه سریعتر ساعات حضور در مدرسه و کلاس را به پایان برساند لذا بدین علت بود که در کلاس، برادرم تبدیل به پسرکی خسته، بیحوصله و کلافه شده و این ویژگی سبب میشد که هرچه بیشتر درگیر مشکلات توجه و تمرکز محورانه شود.
مطلب دیگر قابل ذکر در این رابطه این است که از آنجا که من به علت برخورداری از یک دانشنامه حرفهای، از سالهای دهه هشتاد به این طرف، مشغول درمان این اختلال قربانیان بودهام، تعاملم با قربانیان در طی این سالهای بلند مرا به این باور رسانده است که خودم نیز از عوارض و مشکلات این اختلال رنج میبرم و علت عدم تشخیص این مشکلم عمدتاً مرتبط با تیزهوشی و شاگرد زرنگ بودنم بوده است بدین معنی که هوش تحصیلیام درست بسان دخترم، سبب شده است که این مشکل (کاستی توجه و تمرکز درس محور) نتواند بر روی کارنامه درسیام اثر منفی برجای گذارد با این همه گرایشات و ویژگیهای رفتاری چندی در من آشکارا ثابت میکند که من از این مشکل رنج برده و میبرم. از جمله این رفتارهای گویا میتوان به رفتارهای پسرانه، هم بازی شدنم با برادرانم و دوری از رفتارهای دخترانهام اشاره کرد. همینطور، من در دوره دبستان علیرغم هشدارهای مکرر آموزگارانم، بیاختیار صندلیها را گچ مالي کرده و به زمین میانداختم. همینطور، از دیگر ویژگیهای گویا میتوان به وراجیام در سر کلاس و ناخوانا بودن دست خطم اشاره کرد. همینطور از دیگر نشانههاي ثابت کننده این اختلال در من میتوان به درگیری من به اختلال خواب، گمگشتگی زمانی و پرسیدن نکات و مطالب درسی از هم کلاسیهایم و فراموشکاری مزمنم اشاره کرد. لذا بدین علت بود که جهت هرچه بیشتر به حداقل رساندن مشکلات حاصله از فراموشکاری، من و دخترم مجبور هستیم که از یک برنامه کاری از پیش برنامه ریزی شده استفاده کنیم.
خوشبختانه استقبال گسترده از این کتاب سبب شد که خوانندگان به درک بهتری از این مشکل نایل شده و این آگاهی تازه سبب شد که نه تنها بر تعداد کلینیکهای درمانی این اختلال در سراسر آمریکا افزوده شود بلکه زنان نیز دسته دسته راهی این مراکز درمانی نوبنیاد شوند زیرا اکنون نه تنها زنان از مشکل اسم و رسم داری رنج میبرند بلکه این اختلال قابل درمان نیز بود.
همانطور که گفته شد من به یمن تحصیل در این رشته و سرو کار داشتن با قربانیان عمدتاً مذکر در طی زمان به این باور رسیدم که خودم نیز از این اختلال رنج میبرم و چون دخترم نیز به تشخیص یک کودک پزشک از این مشکل رنج میبرد. بدین علت در طی این مدت همیشه به دنبال راهکارهایی بودهام تا بدین وسیله تا سرحد امکان بتوانم از تخریبات روانی این اختلال بکاهم و تجارب حرفهایم نشان میدهد که یکي از راهکارهای مهم نیل به این مقصود (پاسداری از بهداشت روان و مراقبت از لوازم خودانگاره مثبت) این است که فرد دست یاری خواهش را به سوی شوخ طبعی دراز کند تا بدین وسیله از ذهن مشغولیهایش در این رابطه بکاهد. لذا بدین علت است که به کرات حکایت و تجربه کلاسیک مزاح آمیزم را که در زیر از نظر خوانندگان گذرانده میشود را برای دخترم نقل کردهام. داستان از این قرار است که از آنجا که روز به روز بر تعداد مراجعه کنندگانم جهت مهار این اختلال در کلینیک درمانیام افزوده میشد بدین علت برای اینکه به بخشی از نیازهای شناختی و درمانی این دردمندان پاسخ داده باشم اقدام به نگارش کتابی تحت عنوان مهار شتاب زدگی و توجه و تمرکز بیشتر کرده و این کتاب را با هزینه شخصی چاپ کرده و کتاب را پس از خروج از صحافی به خانه بردم تا از اینجا کتاب را کارتن کارتن به دست مراجعه کنندگانم برسانم. از آنجا که انتقال کتاب از خانه به مطب از طریق ماشین شخصیام انجام میشد، یک روز صبح زمانی که جهت شروع کار روزانهام به مطبم میرفتم یکی از این کارتنها را بر روی سقف ماشین گذاشتم تا آن را پس از گذشت دقایقی در صندلی عقب ماشین قرار دهم. اما از آنجا که مغزم بدون صرف قهوه صبح گاهی به درستی کار نمیکند. من بدون آنکه متوحه کارتن کتاب بر روی سقف ماشین شوم پشت رل نشسته و شروع به رانندگی کردم تا اینکه سرراهم به مطب در کنار یک بقالي آشنا توقف کردم. تا پس از خرید لوازم روزانهام از جمله قهوه آماده راهی محل کارم شوم. به هر صورت، زمانی که با دست پر در آستانه نشستن در پشت فرمان اتومبیل بودم صاحب فروشگاه که مردی آشنا بود خندهکنان گفت که من بردن چیزی را فراموش کرده و آن نیز کارتن کتاب جا خوش کرده بر روی سقف ماشین بود که خوشبختانه تا این لحظه به پائین نغلطیده بود. به هر صورت زمانی که با اشاره قروشنده مغازه چشمم به کارتن کتاب بر روی سقف ماشین افتاده بیاختیار شلیک خنده را سر داده و خنده کنان به فروشنده گفتم که آیا میداند که این کارتن حاوی چه نوع کتابی است؟ موضوع این کتاب نه تنها مربوط به موضوع فراموش کاری و مهار شتابزدگی میشود بلکه نگارنده این کتاب نیز من هستم که اعترافم به این واقعیت سبب شد که فروشنده نیز بیاختیار بخندد.
در برابر یک مرد مبتلا به این اختلال، یک زن دردمند وجود دارد. با توجه به تساوی جنسيتي قربانیان، اکنون پرسشی که ذهن صاحب نظران را به خود مشغول کرده است اين است که چرا به یکباره نسبت زن و مرد مساوی شده است؟
به هر صورت از آنجا که قربانیان این اختلال از کاستی آشکار توجه و هوشیاری رنج برده و این مسئله میتواند برای خودپذیریشان زیانبار باشد بدین علت همیشه به دنبال راهکاری بودم تا بدین وسیله بتوانم این نوع ذهن مشغولی دخترم را حتیالامکان کاهش دهم چون اختلال توجه و تمرکز درس محور دخترم در دوره راهنمایی و دبیرستان به گونهای بود که ما مجبور شدیم که جهت تقویت کارنامه درسیاش، او را به یک دبیرستان خصوصی شبانهروزی منتقل کنیم و هدفم از نقل مکرر این تجربه شوخ طبعانه این بود که تا سرحد امکان در این ارتباط حس شوخ طبعانه دخترم را تقویت کنیم تا بدین وسیله مکانیسمهای سازگاری دخترم را تقویت کنم چون گمگشتگی زمانی، فراموشکاری و شتابزدگی در ذات این اختلال تنیده شده است.
باری، ابهام و ناشناخته ماندن این اختلال کم و بیش در دهه هفتاد و هشتاد قرن گذشته کماکان تداوم داشت تا اینکه بالاخره کتابی در این زمینه موسوم به «محکوم به حواس پرتی» به زیور طبع آراسته شده و عرضه این کتاب در سال 1995 چنان با استقبال خواننده و مشتاقان مواجه شد که این کتاب یک شبه تبدیل به یکی از کتب پرفروش شد. خوشبختانه استقبال گسترده از این کتاب سبب شد که خوانندگان به درک بهتری از این مشکل نایل شده و این آگاهی تازه سبب شد که نه تنها بر تعداد کلینیکهای درمانی این اختلال در سراسر آمریکا افزوده شود بلکه زنان نیز دسته دسته راهی این مراکز درمانی نوبنیاد شوند زیرا اکنون نه تنها زنان از مشکل اسم و رسم داری رنج میبرند بلکه این اختلال قابل درمان نیز بود. لذا در این مقطع زمانی بود که درمانگران به این باور رسیدند که نسبت ابتلای به این بیماری در هر دو جنس به یک نسبت است. به زبان سادهتر در برابر یک مرد مبتلا به این اختلال، یک زن دردمند وجود دارد. با توجه به تساوی جنسيتي قربانیان، اکنون پرسشی که ذهن صاحب نظران را به خود مشغول کرده است اين است که چرا به یکباره نسبت زن و مرد مساوی شده است؟
خوشبختانه دير زمانی از انتشار کتاب فوقالذکر نگذشته بود که مولفی به نام سارا شولدن[1] اقدام به نگارش کتابی تحت عنوان زنان درگیر با کاستی توجه و تمرکز کرد که این کتاب نیز با استقبال خوانندگان زن مواجه شده و از آنجایی که در این کتاب مولف به صراحت از ظلم و بیتوجهی اعمال داشته شده در حق زنان از زاویه درمان این اختلال به میان آورده بود بدین علت با توجه به این کوتاهی و سهلانگاری توجیهناپذیر (عدم توجه به این مشکل زنان) من به اتفاق پت کوئین[2] مولف کتاب حاضر تصمیم گرفتیم که جهت بالا بردن آگاهی زنان قربانی، اقدام به انتشار مجلهای تخصصی و پیشرفته کنیم که انحصاراً و اختصاصاً به مشکلات زنان ميپرداخت.
پس از انتشار مرتب مجله آگاهی بخشنانه و روشنگرانه فوق، از آنجایی که من و پت بخش بزرگی از طول عمرمان را صرف پژوهش و تحقیق درباره این اختلال کرده بودیم و چون درد هم جنسانمان را با پوست و گوشتمان لمس کرده بودیم بدین علت اولین کتابمان در این رابطه بنام دختران مبتلا به کاستی تمرکز را در سال 1999 در دسترس عموم گذاشته و سه سال بعد نيز اقدام به نگارش کتاب زنان مبتلا به (ADHD) کردیم و از آنجا که این کتابها با استقبال مردم مواجه شده بود بدین علت پس از آن، اقدام به انتشار کتابی تحت عنوان ملاحظات جنسیتی در رابطه با درمان اختلال بیش فعالی همراه با نارسایی توجه کردیم که این کتاب به درمان تخصصی این اختلال میپرداخت و پس از انتشار این کتابها به طور مرتب توسط وسایل ارتباط جمعی نوشتاری و بصری دعوت به مصاحبه میشدیم. چون اکنون مساعی و تلاشهای آگاهی بخشانه ما به بار نشسته بود.
باری، واقعیت این است که اگرچه امروزه در قیاس با گذشته سیاه، به جرأت میگوییم که به یمن تلاشهای خستگیناپذیر پیشگامانی چون من و پت در شناساندن این اختلال به عموم مردم به دستاوردهای قابل توجهی نایل شدهایم با این حال، خبر ناگوار در این رابطه این است که براساس آنچه که از بررسیام در این خصوص برمیآید متأسفانه باید بگویم که شناخت اشخاص عادی از این اختلال در قیاس با شناخت متخصصین از این مشکل زنان محسوساً بیشتر است بنابراین هنوز هم جهت رسیدن به نقطه مطلوب از زاویه آگاهی بخشي، باید بگویم که راه دور و درازی را در پیش داریم. چون هنوز هم باید ذهن بسته پیشهکارانی چون آموزگاران، اساتید دانشگاه، پزشکان، روانپزشکان و روان درمانگران را از طریق روشنگری و ارائه اسناد و مستندات باز کنیم. پس نهضت روشنگرانه زنان کماکان ادامه دارد. بنابراین با صلابتی هرچه بیشتر بسوی تسخیر هدف نهایی گام بردارید.
دکتر کاتلین نادو[3]
رئیس کلینیک درمانی (ADHD) واقع در ایالت مریلند[4]
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر