من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
قصه جمعههر هفته از میان داستانهای کوتاه رسیده به نشر ناکجا بهترین داستان، در روز جمعه بر وبسایت ناکجا منتشر میشود. داستانهای کوتاه خود را به همراه عکس و بیوگرافی خود برای ما ارسال کنید: info@naakojaa.com برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
آوریل در یونان4 مرداد بهانهی خوبی ست برای اینکه قصهی جمعهی این هفتهی ناکجا از کتاب جمعه انتخاب شود. 4 مرداد 58 اولین شمارهی هفته نامه ی کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو منتشر شد. «آوریل در یونان» نوشتهی Andre Kedros و ترجمهی رضا سید حسینی در دومین شمارهی این هفتهنامه چاپ شده است. در شب ۲۱ آوریل ... 油 - نفت داستان کوتاه 油 نوشته سبحان گنجی به ع. م خورشید میشاشید. نشسته میشاشید. مرد نبود که ایستاده بشاشد. زن بود و بایست مینشست. مهتاب، نصفه. باد، محکم. درخت، غنچه نداشت. پاییز، باد میشد میزد محکم گرهی شال خورشید را باز کند. شال زرد و شاش زرد. خیابان سیاه. ترس بند میآورد و بیشتر ... سه خطِ سفید امیر نوروزخانی گوشهی روکش نایلونی عکس، به انداز یه بند انگشت پاره شده بود. عکس از جاش کنده شده بود طرف پارگی. همون موقع که خواستم صافش کنم؛ همون موقع دیدم. یعنی با چشم که نه، تا دستمو بردم طرف عکس فهمیدم یکی نیست، دوتاست. آلبومو کشیدم روی شکمَمو چشمامو ریز کردم و بعد، ناخن انگشت اشارَمو بُردم لای دوتا عکس. عکس رویی رو صد بار بیشتر دیده ... کُما نوشته رز فضلی سپتامبر دو هزار و ده دلش تنگ شده بود دستی زیر چانهاش برد و با حلقهی مویی که آن زیر چنبره زده بود بازی کرد. فکر کرد کاش اینجا بود. دلش خواست که تصور کند اینجاست. به آن سوی اتاق نگاه کرد و مرد را روی صندلی خالی کنار پنجرهی بسته نشاند. به بخار چایش نگاه گرد و کیسه چای را آرام بدون اینکه قطرهای چای روی شلوارش بچکد ... اگر تو جای او بودیداستانی از مهری یلفانی If he were I, he would do what I did. Silvia Plath داشتم از محوطه غذاخوری فرویومال(مرکز خریدی در شهر تورنتو) گذر میکردم که آنا را دیدم. نشسته بود روی یکی از نیمکتهایی که نشیمن چرمی دارند و جلویشان به فاصلههای کم میزهای کوچک یک نفره ... همه چشمها را مسحور خود کنیدداستانی از سپیده سیاوشی دستهایش را طوری که انگار با کسی دارد میرقصد در هوا نگه داشت و شروع به عقب و جلو کردن پاهایش کرد. کلافه شد. پاهایش مثل قبل حرکت نمیکرد . سعی کرد کلافگی را توی قیافهاش نشان ندهد. رو به پسر و دختر جوان گفت: -شروع کنید. خودش نشست. پای راستش را روی پای چپ انداخت. خسته نبود. امروز اصلاً نرقصیده بود. دوباره نگاهی ... روی تختخواب ماداستانی از بهرنگ بقایی درست همان ساعت هفت و بیست و سه دقیقه که تلفن را قطع کردم و صدای مردی را از خیابان شنیدم که بد و بیراه میگفت و پنجره را باز کردم که نگاهشان کنم؛ همان وقت که گربهها پنجه به در میکشیدند و در باز نمیشد و کارشان بالا گرفته بود؛ سر همان ساعت؛ درست بعد از آن که شنیدم مرد توی خیابان به کسی گفت بیشرف! ؛ ... حلزونها داستان کوتاه نوشته ماریا تبریزپور کجا نشسته بودم؟ پیش شوهرم نشسته بودم، پیش که نه، روبهرویش، درست روبهرویش، طوری که صورتم را خوب ببیند. اسمش آرمان است. اما آرمانی که نیست! صورتم را میبیند اما از علم صورتخوانی چیزی نمیداند. تا کی باید انتظار بکشم؟ همیشه انتظار میکشم، اگر انتظار نکشم، انتظار مرا ... در یکی از خیابانهای این شهر قصه جمعه 3 می 2013 در یکی از خیابانهای این شهر مریم گودرزی حالا که راه بیفتی، من هم اگر همین حالا راه بیفتم یک روز بالاخره در یکی از خیابانهای این شهر به هم میرسیم. یک روز دور یا نزدیک، آفتابی یا ابری، تمیز یا آلوده. کسی چه میداند؟ اصلا مگر مهم است؟ مهم این است که به هم میرسیم. فقط کافی است راه بیافتیم من ... اوره زیر میز اوره زیر میز داستان کوتاه نوشته سعید منافی میتوانم. زمان اندک یا زیاد نیست. نمیشود حدس زد کی در باز خواهد شد. هر لحظه امکان باز شدن هست و من سریع باید تصمیم بگیرم. اتفاقی که با باز شدن در، قدرت هر کاری را با من داشت. میدانستم. هر کاری. اضطراب و ترس و هیجان... تصمیم را گرفتم و به خودم قول دادم. در هنوز باز نشده است. ... 1 2 3
آوریل در یونان4 مرداد بهانهی خوبی ست برای اینکه قصهی جمعهی این هفتهی ناکجا از کتاب جمعه انتخاب شود. 4 مرداد 58 اولین شمارهی هفته نامه ی کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو منتشر شد. «آوریل در یونان» نوشتهی Andre Kedros و ترجمهی رضا سید حسینی در دومین شمارهی این هفتهنامه چاپ شده است. در شب ۲۱ آوریل ...
油 - نفت داستان کوتاه 油 نوشته سبحان گنجی به ع. م خورشید میشاشید. نشسته میشاشید. مرد نبود که ایستاده بشاشد. زن بود و بایست مینشست. مهتاب، نصفه. باد، محکم. درخت، غنچه نداشت. پاییز، باد میشد میزد محکم گرهی شال خورشید را باز کند. شال زرد و شاش زرد. خیابان سیاه. ترس بند میآورد و بیشتر ...
سه خطِ سفید امیر نوروزخانی گوشهی روکش نایلونی عکس، به انداز یه بند انگشت پاره شده بود. عکس از جاش کنده شده بود طرف پارگی. همون موقع که خواستم صافش کنم؛ همون موقع دیدم. یعنی با چشم که نه، تا دستمو بردم طرف عکس فهمیدم یکی نیست، دوتاست. آلبومو کشیدم روی شکمَمو چشمامو ریز کردم و بعد، ناخن انگشت اشارَمو بُردم لای دوتا عکس. عکس رویی رو صد بار بیشتر دیده ...
کُما نوشته رز فضلی سپتامبر دو هزار و ده دلش تنگ شده بود دستی زیر چانهاش برد و با حلقهی مویی که آن زیر چنبره زده بود بازی کرد. فکر کرد کاش اینجا بود. دلش خواست که تصور کند اینجاست. به آن سوی اتاق نگاه کرد و مرد را روی صندلی خالی کنار پنجرهی بسته نشاند. به بخار چایش نگاه گرد و کیسه چای را آرام بدون اینکه قطرهای چای روی شلوارش بچکد ...
اگر تو جای او بودیداستانی از مهری یلفانی If he were I, he would do what I did. Silvia Plath داشتم از محوطه غذاخوری فرویومال(مرکز خریدی در شهر تورنتو) گذر میکردم که آنا را دیدم. نشسته بود روی یکی از نیمکتهایی که نشیمن چرمی دارند و جلویشان به فاصلههای کم میزهای کوچک یک نفره ...
همه چشمها را مسحور خود کنیدداستانی از سپیده سیاوشی دستهایش را طوری که انگار با کسی دارد میرقصد در هوا نگه داشت و شروع به عقب و جلو کردن پاهایش کرد. کلافه شد. پاهایش مثل قبل حرکت نمیکرد . سعی کرد کلافگی را توی قیافهاش نشان ندهد. رو به پسر و دختر جوان گفت: -شروع کنید. خودش نشست. پای راستش را روی پای چپ انداخت. خسته نبود. امروز اصلاً نرقصیده بود. دوباره نگاهی ...
روی تختخواب ماداستانی از بهرنگ بقایی درست همان ساعت هفت و بیست و سه دقیقه که تلفن را قطع کردم و صدای مردی را از خیابان شنیدم که بد و بیراه میگفت و پنجره را باز کردم که نگاهشان کنم؛ همان وقت که گربهها پنجه به در میکشیدند و در باز نمیشد و کارشان بالا گرفته بود؛ سر همان ساعت؛ درست بعد از آن که شنیدم مرد توی خیابان به کسی گفت بیشرف! ؛ ...
حلزونها داستان کوتاه نوشته ماریا تبریزپور کجا نشسته بودم؟ پیش شوهرم نشسته بودم، پیش که نه، روبهرویش، درست روبهرویش، طوری که صورتم را خوب ببیند. اسمش آرمان است. اما آرمانی که نیست! صورتم را میبیند اما از علم صورتخوانی چیزی نمیداند. تا کی باید انتظار بکشم؟ همیشه انتظار میکشم، اگر انتظار نکشم، انتظار مرا ...
در یکی از خیابانهای این شهر قصه جمعه 3 می 2013 در یکی از خیابانهای این شهر مریم گودرزی حالا که راه بیفتی، من هم اگر همین حالا راه بیفتم یک روز بالاخره در یکی از خیابانهای این شهر به هم میرسیم. یک روز دور یا نزدیک، آفتابی یا ابری، تمیز یا آلوده. کسی چه میداند؟ اصلا مگر مهم است؟ مهم این است که به هم میرسیم. فقط کافی است راه بیافتیم من ...
اوره زیر میز اوره زیر میز داستان کوتاه نوشته سعید منافی میتوانم. زمان اندک یا زیاد نیست. نمیشود حدس زد کی در باز خواهد شد. هر لحظه امکان باز شدن هست و من سریع باید تصمیم بگیرم. اتفاقی که با باز شدن در، قدرت هر کاری را با من داشت. میدانستم. هر کاری. اضطراب و ترس و هیجان... تصمیم را گرفتم و به خودم قول دادم. در هنوز باز نشده است. ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر