ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
خلاصه کتاب
نقد
مصاحبه
جملات منتخب
چه تقدیر شومی برایت نوشته شده که حامل چشمان خاکستری شروری از نسل اجدادی شرور باشی.
سالها که از مرگ کسی بگذرد دیگر هیچکس گریه نمیکند و طوری از گذشته صحبت میکنند انگار در سفر است، انگار که در شهر ناشناسی است که امکان ارتباط با آنجا نیست. در واقع اندوه دُمش را میگذارد روی کولش و میرود.
به رویا یا کابوسی که زمانی نامعلوم دیدهام فکر میکنم. در آن رویا داشتم عاشق زنی میشدم و در آن کابوس آن زن را کشتم و فکر میکنم منجی او بودم.
بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر