بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
عاشق
چرا عشق جماعیست دستهجمعی که در آن هر کسی هر کسی را میگايد جز من که همیشه گائيده میشوم؟
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
به رویا یا کابوسی که زمانی نامعلوم دیدهام فکر میکنم. در آن رویا داشتم عاشق زنی میشدم و در آن کابوس آن زن را کشتم و فکر میکنم منجی او بودم.
من عاشق نوشتن بودم و داستان هم معشوقم. ولم نمیکرد و دائم به طرفم میآمد. به نظرم این یک رابطهی دوطرفه است. اگر بیتوجهی کنی، داستان هم قهر میکند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
ج میداند که جلق خیانت است در حق تک تک دخترهایی که ممکن بود از آنها خوشش بیاید. که بخواهد بگایدشان. که عاشقشان شود حتی. اما چه چیز مهمتر از لحظهایست که همالان میگذرد؟ هیچ.
تا اون موقع حدوداً صد و هشت بار عاشق شده بودم. این صد و نهمی بود. هنوز هم صد و نهمیه. من مطمئنم که دیگه عاشق نمیشم.
معمولاً دخترها دوست دارند چشمهای مرد هنگام معاشقه باز باشد. که مبادا در ذهن، معاشقه با فرد دیگری را تجسم کند. اما آ عاشق چشمهای بستهست. ناخودآگاه ترجیح میدهد مردِ روی او فکر کند آنجلینا جولی را میکند و در اوج است، تا اینکه ببیند آ را میکند و آنچنان در اوج نیست.
(اوج، باز، بسته، تجسم، ترجیح، خود، دختر، دوست، دیگری، ذهن، عاشق، فکر، مرد، معاشقه، چشم)
تهران شهر بدیست برای عاشق شدن. حتی اگر هر چهارشنبه عشقت را ببینی و بدانی از کدام ایستگاه اتوبوس به کدام ایستگاه مترو میرسد.
باید از بیان این چیزها شرم داشت که من بعد از پنج سال ازدواج و داشتن دختر کوچک و شیرینی که هر روز کودکی مرا تکرار میکند، هنوز توانایی و شور عاشق شدن دوباره را دارم. عاشق شدن با تمام آن امکانها و جریانهای وابسته به آن.
(ازدواج، امکان، باید، بیان، توانایی، تکرار، جریان، دختر، دوباره، سال، شرم، شور، شیرین، عاشق، هر روز، هنوز، وابسته، چیز، کودکی، کوچک)
از وقتی که یادش میآید عاشق بوده، عشقبازی میکرده اما هیچ رحِمی مثل بهشتِ مادر امن نبوده راحت نبوده!
میخواهم خاک رویت بریزم رفیق، از من دلگیر مباش. من... زندهات را عاشق بودم ستار. اما حال... چاره چیست؟ من را ببخش برادرم. خاک بر خاک.
آغاز عاشق شدن همیشه به همین صورت است، حتا با همین نشانههاست که میتوان به وجود عشق تازهپاگرفته پی برد: از بیانصافییی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همهچیز و همهکس.
خودم را گذاشتم جای مادرتان که خیلی سال پیشها روی این صندلی مینشسته و به پدرم فکر میکرده. به صدایش، به طرز راه رفتنش. به این که عاشق شده و نمیداند با خانه زندگیش چه کند. من هم جای مادرتان بودم برمیگشتم تهران تا دیگر نبینمش.
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)