ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
خلاصه کتاب
حکایت این کتاب
نقد
جملات منتخب
«آ» را که میکشیدم کلاهش را سرش نمیکردم، هر چند که گاهی احتمال میرفت سرما بخورد، با این حال دلم نمیخواست سرش کلاه بگذارم.
از وقتی که یادش میآید عاشق بوده، عشقبازی میکرده اما هیچ رحِمی مثل بهشتِ مادر امن نبوده راحت نبوده!
از این زندگی لعنتی فقط کسی میتواند انتقام بگیرد که شادی کند مدام، اما مگر میگذارد ملال!
به دست آوردن اغلب با دست دادن آغاز میشود، از دست دادن اما دست ما نبود که بیخود آنهمه این پا و آن پا میکردیم.
گرچه زندگی بر محیط دایره حرکت نمیکند اما برای خیلیها تکراریست.
همه منتظر معجزهاند که زندگیشان شاد شود اما تنها عدهی قلیلی که آن را خلق میکنند شاد میشوند، بقیه در اندوه، آبتنی کرده بر این باورند که نابغه نیستند تا خلق کنند.
مهم نیست اگر همه پلهای پشت سرت را خراب کردهای، زود باش! پلهایی پیشِ رو داری که باید خراب شود.
بار اولی که گریه کردم مادرم گفت قوی باش! مرد که گریه نمیکند، و من رفتهرفته ضعیفتر شدم چون دیگر نمیتوانستم گریه کنم.
هنوز هم وقتی شاعرها از شعر میگویند خندهام میگیرد، آنها شاعری را ویژهی خواص میدانند من اما فکر میکنم همه وقتی برای اولین بار لبی را میبوسند شاعرند.
آنها از وطن میگویند اما نمیگویند کجاست. وطن آنجاست که آزاد باشی، من که هیچ جا نیستم بیوطنم!
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر