ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
وردی که بره‌ها می‌خوانند

صفحه اصلی / داستان بلـــــــند / سفر به دیگر سو داستان

داستان بلـــــــند

وردی که بره‌ها می‌خوانند

نویسنده: رضا قاسمی
داستان بلـــــــند
ناشر: ناکجا
سفر به دیگر سو داستان
تاریخ انتشار: 2012
212 صفحه
  • خلاصه کتاب
  • حکایتی از کتاب
  • نقد
  • مصاحبه
  • جملات منتخب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    راه پشت سر باز بود، اما غرور می‌بست راه گریز را. افتادم میان حلقه‌ی آتش.

    گونه‌ی راستم تیر کشید.
    استخوان پای چپم تیر کشید.
    پهلوی راستم تیر کشید.
    لب بالا... شکاف.
    پهلوی چپم... تیر.
    استخوان دنده‌ها... درد.
    زیر چشم راستم... خون.
    از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضله‌ها‌ی دست.

    چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید.

    با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه‌ فیس‌بوک این نویسنده بزنید.

     



    حکایت این کتاب


    نقد


    مصاحبه


    جملات منتخب

    راستش، اگر زنده‌ام هنوز، اگر گه‌گاه به نظر می‌رسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بی‌جربزه‌گی‌ست. می‌دانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همین قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بی‌نظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بی‌صدا.  


    سه‌تار، ساز اختناق است، ویولون ساز دموکراسی. از بس صداش لاجون است؛ بغض فروخورده است انگار؛ طنين مخفی ترس و شيدايی‌. می‌گويند يک نفر شنونده برايش کم است، دو نفر زياد.


    می‌گفتند، بجز سید اولاد پیغمبر، هرکسی توت را ببرد يا بسوزاند مرضی می‌گيرد بی‌درمان. من نه سيد بودم نه اولاد پيغمبر؛ اما تا دلت بخواهد خرافاتی...


    وقتی زبان مادری‌ات فقط ۱۲۷ فعل داشته باشد که مستقيم صرف می‌شوند، وقتی هزاران فعل ديگر را بايد به کمک فعل معين صرف کرد، و اين فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل همخوابگی بکار می‌رود، آنوقت زبان خيانتکار می‌شود.


    تا پيش از کشف عدد صفر، بشر گمان می‌کرد که عدد يک ابتدای هر چيز است. قرن‌ها طول کشيد تا بفهمد که صفر هم ابتدای چيزی نيست و هميشه همه‌چيز خيلی پيش‌تر از آن شروع می‌شود که نقطه‌ی آغاز است...


    تا برسيم به چهارراهی که مسیر دبيرستان دخترانه را جدا می‌کرد، فقط فرصت چهار پنج نگاه بود؛ برقی کوتاه که بايد به لمحه‌ای همه‌ی اشتياق و مهجوری را از تنی منتقل کند به تنی.  



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر