بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
فرصت
دوستت دارم، خواهر من، برای آنچه تو بودی و من نبودم... و همیشه خشمی با دلم بود، خواهر من، برای آن مرد که از من ربودی. و همهی فرصت زنی چون من را گرفتی که رها کنم خودم را از این "سمنگان دژ"... دوستت دارم، خواهر من، و بیزارم از تو، برای آنچه تو بودی و من نبودم.
محمد چرمشیر | روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت
(بودن، بیزار، خشم، خواهر، دل، دوستداشتن، رها، زن، فرصت، مرد، نبودن)
(بودن، بیزار، خشم، خواهر، دل، دوستداشتن، رها، زن، فرصت، مرد، نبودن)
تا برسيم به چهارراهی که مسیر دبيرستان دخترانه را جدا میکرد، فقط فرصت چهار پنج نگاه بود؛ برقی کوتاه که بايد به لمحهای همهی اشتياق و مهجوری را از تنی منتقل کند به تنی.
رضا قاسمی | وردی که برهها میخوانند
(اشتیاق، برق، تن، جدا، دبیرستان، دختر، رسیدن، فرصت، فقط، محجور، مسیر، منتقل، نگاه، چهارراه، کوتاه)
(اشتیاق، برق، تن، جدا، دبیرستان، دختر، رسیدن، فرصت، فقط، محجور، مسیر، منتقل، نگاه، چهارراه، کوتاه)
روحیهی صوفیگرایی توأم با انفعال و ناامیدی، بیاعتمادی شدید به یکدیگر و به خصوص به قدرتهای خارجی، مخفیکاری و گرایش به فرصتطلبی تا حد زیادی نتیجهی حملهی مغول است که نسل به نسل تا امروز منتقل شده است.
سبحان گنجی | فیسبوک
(اعتماد، امروز، امید، انفعال، حمله، روحیه، زیاد، شدید، صوفی، فرصت، قدرت، مخفی، منتقل، نتیجه، نسل)
(اعتماد، امروز، امید، انفعال، حمله، روحیه، زیاد، شدید، صوفی، فرصت، قدرت، مخفی، منتقل، نتیجه، نسل)