ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
روایت عاشقانه‌ای از مرگ در ماه اردی‌بهشت

صفحه اصلی / نمایشـــــــــنامه / دورتادور دنیا نمایشنامه

نمایشـــــــــنامه

روایت عاشقانه‌ای از مرگ در ماه اردی‌بهشت

نویسنده: محمد چرمشیر
نمایشـــــــــنامه
ناشر: نشر نی، ناکجا
دورتادور دنیا نمایشنامه
تاریخ انتشار: 1388
99 صفحه
  • خلاصه کتاب
  • نقد
  • مصاحبه
  • ویدئو
  • جملات منتخب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    رستم به همراه رخش، هماره در میدان جنگ... ضجه و شیهه و فریاد... شتک خون و خاک و بخار...به "سمنگان دژ" می­‌رسند : شهر زنانِ بی­‌مرد، دژی با آیینِ مردکُشی !... در قلعه‌­ای که زنانش در زیر زره و خنجر و خفتان، زنانگی از یاد برده­‌اند رستم دل به تهمینه می­‌بندد، و فراموش می­‌کند رنگ خون و صدای شمشیر و شیهه­‌ی اسب...

    چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید.

    با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه‌ فیس‌بوک این کتاب بزنید.



    نقد


    مصاحبه


    ویدیو


    جملات منتخب

    نه به دست‌هایت می‌نگرم، نه به شمشیر. فقط نگاه می‌کُنم به چشم‌هایت. نه برای آن‌که چشم‌ها می‌گویند شمشیر به کجا فرود خواهد آمد.(...) به چشم‌هایت نگاه می‌کُنم تا ببینم مهر دارند یا کین... چشم‌ها دروغ نمی‌گویند.


    صدای شکستن... می‌شکند اَنار...می‌جهد خون اَنار...حبّه‌های سرخ می‌چرخند در هوا... می‌نشینند حبّه‌ها... می‌نشیند خون اَنار... بستر گلگون... حریر پیراهن گلگون... حبّه‌ها مانده روی بستری سپید...سرخ... سرخ... سرخ... بادی خاموش می‌کند روشنایی شمع‌ها...


    دوستت دارم، خواهر من، برای آنچه تو بودی و من نبودم... و همیشه خشمی با دلم بود، خواهر من، برای آن مرد که از من ربودی. و همه‌ی فرصت زنی چون من را گرفتی که رها کنم خودم را از این "سمنگان دژ"... دوستت دارم، خواهر من، و بیزارم از تو، برای آن‌چه تو بودی و من نبودم.


    می‌بینم، زاده می‌شوند بر بسترم کودکانی فربه و خندان‌لب، از مادرانی سر بُریده و پاره‌تن. و می‌بینم هم‌خوابه‌ام بر بسترم با مُردگانی زره پوشیده و خود بر سر، زیر سایه‌ای از هزاران گُرز و شمشیر و خنجر...



    نظرات شما

    • سلام چون دشت اول از بازدید

      سلام
      چون دشت اول از بازدید اول بود، بدون اجازه کپی کردم و با ذکر نام خودتون در جایی استفاده کردم (تنها یک جمله و یک کادر از روایتهای عاشقانه). ولی گفتم برای دفعه های بعدی پیشاپیش کسب اجازه کرده باشم؟ اجازه داریم با ذکر نام خودتون از مطالب شما استفاده کنم یا خیر.
      راستش از اول لازم ندیدم از نوشته ها تعریف کنم ولی این آخرش دلم امان نداد، پس: دست شما درد نکناد که بسیار زیباست این صفحه و مطالبش.
      سپاس
      عموعلی
      هفتم آذر نود و یک برابر هفدهم دسامبر بیست دوازده

      ارسال شده توسط عموعلی (تایید نشده) در جمعه, 2012-12-07 18:57.

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر