ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
خلاصه کتاب
جملات منتخب
کژدم را زخمی نمیکنند آدریانا، یا با پاشنه لِهاش میکنند و یا میگذارند راهش را برود، انگار که اصلاً آن را ندیده باشند.
جنگ همچون غباری ظریف همه جا را فرا میگیرد ؛ همچنان که دشنامش میدهی، استشمامش میکنی، همچون گیاهی مدهوشکننده. خیلی زود، به آن خو میگیری و دیگر نخواهی توانست دورش سازی.
من ولگردم، پسر نااهلم، قاتلم. اما در زمان جنگ، میهن به پسرهای نااهلش نیاز دارد، به ولگردهایش به آدمکُشهایش، به کسانی که دستها را میآلایند تا دستهای کسانی چون تو پاک بماند.
گاهی خوابها ملامتمان میکنند، گویی برای ما حامل حکمتی از سوی پدران مُردهمان هستند.
این غریبه کیست که در وجودم زندگی میکند ؟ یک برادر ؟ یک منِ دیگر ؟ یک دشمن ؟ در رگهایش دو خون در جریان است، دو خونِ در هم آمیخته، خون قربانی و خون جلاد.
از روزی که به دنیا آمدم، فقط دروغ به خوردم دادید، دروغ با هر جرعه شیر، دروغی که مانند نان در تهِ کاسههای سوپ میخیسید و تو هر روز با جرئت برایم تکرار میکردی : "پسرم، همیشه در زندگی راستگو باش !"
• خون من، خون ما، خون او... چه کلمات فریبندهای ! چه واژههای کثیفی ! کارهای نیک و امیالمان را به خون ربط میدهیم، حتی عقاید، حرفها: "خونم میگوید"، "خونم دستور میدهد"...
من خطا کردم همچون عقلا، جمله آنها که برای رویارویی با جنون زیاده عاقلاند، جمله آنها که برای رویارویی با قدرت مرگ، زیاده عاقلاند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر