بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دست
من ولگردم، پسر نااهلم، قاتلم. اما در زمان جنگ، میهن به پسرهای نااهلش نیاز دارد، به ولگردهایش به آدمکُشهایش، به کسانی که دستها را میآلایند تا دستهای کسانی چون تو پاک بماند.
زندگی مثل یه کتاب دوستداشتنییه، مثل یه بچهست که بغل دستمون داره بازی میکنه، مثل ابزارییه که میگیریم دستمون و ازش استفاده میکنیم، مثل یه نیمکته که شبا دم در خونهمون روش استراحت میکنیم. (...) زندگی شاید هم واقعاً چیزی غیر از خوشبختی نباشه.
وقتی کودک بودم، همچنان، وقتی کودک بودم، برای اندوههای ناچیزم درد بسیار میکشیدم، [...] دلم میخواست بمیرم، مرگ را از ته دل آرزو میکردم، همین است ؟ و در کمال تعجب، هیچ به دست نمیآوردم، هیچ پاسخی، درد میکشیدم و دیگر هیچ.
(اندوه، تعجب، درد، دست، مرگ، هیچ، کودک)
من تمام مِـیلم را از دست میدهم ــ این است آنچه به تو میگویم ــ من تمام مـیلم را از دست میدهم و حتی میل به داشتن آغاز یک میل.
مىخوام ديگه... آسوده زندگى كنم... يه كم ديره، مىدونم، حتى براى آسوده زندگى كردن... ولى اگه مىخوام زمان از دست رفته رو جبران كنم بايد عجله كنم...
نه به دستهایت مینگرم، نه به شمشیر. فقط نگاه میکُنم به چشمهایت. نه برای آنکه چشمها میگویند شمشیر به کجا فرود خواهد آمد.(...) به چشمهایت نگاه میکُنم تا ببینم مهر دارند یا کین... چشمها دروغ نمیگویند.
دستی که طرد میکند نجاتت میدهد | دستی که نجات میدهد طردت میکند
دستی تکاندهندهتر از دستان سرزمینت نیست | وقتی از دسترفتنت را | بدرقه میکند.
کسی دست برده توی شعرهایم | به نفع خودش | توی زندگیاش دست | میبرم به نفع خودم
بهتره همهمون با هم حافظههامون رو پاک كنيم. بهتره همينجا جلوى تماشاچىها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظهش رو با نظم و بدون امید از دست بده...
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
وحشی گذشتهام | با موهایی که زخمی کرده چار نعل جاده را | از کنار دختران هراسیده از خودشان | و از رحمی که درونشان را تهی کرده بود | و حسی سنگین در دستان بزرگ مرد
(بزرگ، تهی، جاده، حس، دختران، دست، دستان، رحم، زخم، زخمی، سنگین، مرد، مو، هراس، هراسیده، وحشی)
خاطرهها | دستهای مصنوعیاند | دراز میشوند | میفشاریشان | حس نمیکنند.
دیگر نه قصه خوابم میکند | نه لالاییِ دستهات.
بلاى خود را از من بگردان | از ضرب دست تو نابود شدهام من
همیشه از چیزی که فکر میکنم مال من است ولی در دست دیگران، بدم میآمد و میخواستم از آن فاصله بگیرم.