گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
خلاصه کتاب
ویدیو
جملات منتخب
مىخوام ديگه... آسوده زندگى كنم... يه كم ديره، مىدونم، حتى براى آسوده زندگى كردن... ولى اگه مىخوام زمان از دست رفته رو جبران كنم بايد عجله كنم...
مىدونين، اولين بارى كه آدم خیانت میکنه خیلی سخته... خیلی... هولناكه. واقعاً... اولين بار حتى اگه... گذرا باشه... وحشتناكه. اصلاً درست نيست كه بگيم اهمیتی نداره.
هیچ چيز به اين اندازه تمومشده نيست... از تموم چيزهاى تمومشده.
بعضىها چون عشقشون مىلنگه بعدازظهرها گریه مىكنن... من مىرم دیدن مسابقه اسبدوانى.
اولین روزى كه بدون تو بودم، داشتم از خوشحالی مىمردم... بالاخره از دستت خلاص شده بودم...
يه بارمن هیچوقت هیچ ماجراى عاشقانهاى با مشترىهاش نداره. براى همین پشت بار هستند، براى اينكه بتونيم باهاشون ساعتها حرف بزنيم بدون اينكه اتفاقى بيفته.
(اتفاق، توانستن، حرف، ساعت، عاشقانه، عشق، ماجرا، مشتری، همین، هیچ، هیچوقت، پشت)
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
شاید آدم احساس درد رو وقتى ديگه زجر نمىكشه فراموش مىكنه.
آدم عشق و هوس رو يا كاملاً به یاد مىآره، يا كاملاً فراموش مىكنه... هیچ سايهاى توش وجود نداره.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر