بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
داستان
بعضى آدمها قدرت تعریف كردن داستانهايى رو دارن كه هر كسى مىتونه فکر كنه داستان خودشه: به اين آدمها مىگن نويسنده.
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
مردم آنقدر گرفتار شدهاند که فقط میخواهند سرگرم باشند. کسی نمیخواهد کاری بخواند که یک مقداری او را به فکر وادارد. اما نیاز بشر به داستان شنیدن هیچوقت از بین نمیرود (نقل قول از جمال میرصادقی)
(بشر، جمال میرصادقی، داستان، سرگرم، فقط، فکر، مردم، مقدار، نیاز، کار، کسی، گرفتار)
من عاشق نوشتن بودم و داستان هم معشوقم. ولم نمیکرد و دائم به طرفم میآمد. به نظرم این یک رابطهی دوطرفه است. اگر بیتوجهی کنی، داستان هم قهر میکند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
بچه که بودم، فقط یک داستان بود که هر شب برایم تعریف میکرد؛ داستان بچهای که حرف مادرش را گوش نمیکرد و خدا مادرش را با خودش میبرد.