ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
مهمان ناخوانده

صفحه اصلی / نمایشـــــــــنامه / دورتادور دنیا نمایشنامه

نمایشـــــــــنامه

مهمان ناخوانده

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: تینوش نظم‌جو
نمایشـــــــــنامه
ناشر: ناکجا، نشر نی
دورتادور دنیا نمایشنامه
تاریخ انتشار: ۲۰۱۲
۱۴۳ صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    7,90€
  • خلاصه کتاب
  • نقد
  • جملات منتخب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    انسان توى يه زيرزمينه، آقاى اوبرزايت. تنها نورش مشعليه كه با تيكه‌‏هاى پارچه و كمى‏ روغن درست كرده. انسان مى‏‌دونه كه اين شعله‏ هميشه روشن نمى‏‌مونه. انسان مؤمن جلو مى‏‌ره و فكر مى‏‌كنه كه ته تونل درى وجود داره‏ كه پشتش نوره... انسان خدانشناس مى‏‌دونه كه‏ درى وجود نداره، مى‏‌دونه تنها نورى كه هست‏ همون نوريه كه خودش با دست‌‏هاى خودش‏ درست كرده، مى‏‌دونه كه پايانِ تونل پايانِ‏ خودشه... پس طبيعيه كه وقتى به ديوار مى‏‌خوره دردش بيش‏تره... وقتى بچه‏‌ش رو از دست مى‏‌ده، همه‏چيز براش تهى‌‏تره... براش‏ سخت‌‏تره كه نيك عمل كنه... اما مى‌‏كنه! براش‏ شب تاريكه، وحشتناكه، بى‏‌رحمه... اما پيش‏ مى‌‏ره... و درد دردناك‏‌تر، و ترس ترسناك‏‌تر و مرگ حتمى مى‌‏شه... و زندگى براش تنها مثل‏ يك بيمارى مرگبار مى‌‏مونه... ناشناس‏انسان خدانشناس شما تنها يك انسان نااميده. فرويد ولى من اون يكى اسم نااميدى رو مى‌‏شناسم: شهامت. خدانشناس كسى‏يه كه خيالات باطل‏ نداره، چون همه خيالاتش رو پس داده و جاش‏ شهامت گرفته.



    نقد


    جملات منتخب

    و هنگامی كه من فریاد مى‏‌زنم و گریه مى‏‌كنم، خانه خالى‏‌ست. هیچکس صداى مرا نمى‏‌شنود. و دنیا همين خانه‌ی خالى‏‌ست كه در آن‏ وقتى صدا مى‏‌زنيم هیچکس پاسخ نمى‏‌دهد.


    چند روز ديگه من و زن و بچه‏‌هام، چمدون‏‌ها و اسباب و اثاثيه‏‌مون رو مى‏‌بنديم و توى جاده‏‌ها آواره و سرگردون مى‏‌شيم. خونه به دوش مى‏‌شيم. فكر كنم‏ یهودی بودن يعنى همين...


    هيچكسى براى زندگيش خواب‏‌هاى خوب نديده‏ بود. هيچكسى روى گهواره‏‌ش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشق‏‌هاى زیبا آرزو كنه. ديوانه‏‌ها هميشه بچه‏‌هايى هستن كه‏ هيچكسى براشون خواب خوب نديده.


    من به خدا ایمان ندارم چون تمام وجودم مایل به ایمان آوردنه! من به خدا ایمان ندارم چون‏ زيادى دلم مى‏‌خواد ایمان بيارم! من به خدا ایمان‏ ندارم چون ایمان آوردن به خدا كار آسونيه و اگه‏ ایمان بيارم زيادى خوشبخت مى‏‌شم.


    اگه خدا از دنيايى كه ساخته راضيه، خداى‏ مضحكيه، خداى بى‌‏رحم، خداى متقلب، خداى‏ جنايتكار، خالق درد و شر انسان‏‌ها. همون بهتر که وجود نداشته باشه.


    دیگران، دوستهات، شاگردات، خواهرات، و تمام این آدم‌های بیگناه کشته می‌شن... ده‌تا ده‌تا، هزارتا هزارتا... زیر دوش‌هایی که ازشون به جای آب، گاز مرگ‌آور بیرون میاد و برادرها جسد برادرشون رو جمع مى‏‌كنن و مى‏‌ريزن توى خاكريز. حتى نازى‏‌ها از چربى‏‌هاشون صابون درست مى‏‌كنن، مى‏‌دونين؟ عجيبه، مگه نه؟ آدم چه‌جورى مى‏‌تونه ماتحتش رو با اون چيزى كه ازش متنفره بشوره؟



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر