بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
راضی
اگه خدا از دنيايى كه ساخته راضيه، خداى مضحكيه، خداى بىرحم، خداى متقلب، خداى جنايتكار، خالق درد و شر انسانها. همون بهتر که وجود نداشته باشه.
(انسان، بهتر، بیرحم، جنایت، جنایتکار، خالق، خدا، درد، دنیا، راضی، ساختن، شر، متقلب، مضحک، وجود)
هر دو متنفر بودیم از زمان و هر چه داشتنش به یاد زمانمان میانداخت. با این همه، راضی بودی از زن بودنت. که اگر مرد بودی، دیوانهات میکرد فکر چگونگی رفتار من با تو اگر زن بودی.
اگر سختگیر نباشی تا آخر عمرت شانسهای کوچیک مییاری. اما من همه چیز رو میخوام. همین الان - باید هم کامل باشه - وگرنه رد میکنم . من نمیخوام قانع باشم. نمیخوام خودم رو به یه چیز مختصر راضی کنم.
سناریوی دوستی در حال به پایان رسیدن است. در سکانس انتهایی دختر و پسر روی نیمکت پارکی همدیگر را میبوسند. نه. بوسیدن اشارهایست به جدایی. برای همین هم محزون کننده است. باید این سکانس حذف شود. ولی چگونه میشود بازیگران جوان را راضی کرد که از این سکانس چشم بپوشند.
(انتها، بازیگر، بوسیدن، جدایی، حذف، دختر، راضی، سناریو، سکانس، نیمکت، پارک، پایان، پسر)