بعدها فهمیدم وقتی مرگ در دو قدمی است آدم درست‌تر لبخند می‌زند. انگار می‌فهمد باید لبخند بزند این روزهای معدود باقی‌مانده را. امید بلاغتی |  حرمان

غذاش بادمجان است
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است | به خیسی چمدانی که عازم سفر است | من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم | که سرنوشت درختان باغمان تبر است | به کودکانه ترین خواب های توی تنت | به عشقبازی من با ادامه ی بدنت | به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون | به بچّه ای که توام! در میان جاری خون | به آخرین فریادی که توی حنجره است | صدای پای تگرگی که پشت پنجره است | به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره | ...
زخم باز
اول از خیابان آزادی آغاز شد | بعد | به خیابان آزادی رسید | که زندانِ آزادی‌ست | باید در همین خیابان کار را تمام کرد | و به آزادی رسید چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه‌ فیس‌بوک این کتاب بزنید.  
زرتشت برای چه می‌خندید؟
دلم لک زده برای پنیر خاکه | پل خشتی | سالی پاکه | کره | و آن همه دختر باکره | که حالا باید مادر یک شهر شده باشند | امسال هم پیش تو نیستم مادر چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه‌ فیس‌بوک این کتاب بزنید.

سه شب با مادوکس

برونو – تو نمی‌فهمی‌ که این مردک در یک زمان در سه‌تا جای مختلف پیداش می‌شه؟‌ ها‌ها! واسه تو این ...

داستان خرس‌های پاندا...

مرد از زن درخواست می‌کند که به او ۹ شب مهلت بدهد تا همدیگر را بهتر بشناسند. قراردادی ۹ شبه که بین آن‌ها بسته می‌شود. قراردادی ...

نوشتن در تاریکی

آدم‌ها توی ایران دو دسته‌ن. شصت‌اندیش‌ها‌ و نواندیش‌ها. شصت‌اندیش‌‌ها توی حال و هوای دهه‌ی شصت ...

تمثال

مأمور - بذارید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. یه بخشنامه اومد که برای جشن سالگرد، همه باید بیان تو رژه‌ی میدان ‹‹نجات ...