از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟ آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده |
خلاصه کتاب
حکایت این کتاب
جملات منتخب
به کودکی که به سختی ادامه میدهم
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم | که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانهترین خوابهای توی تنت | به عشقبازی من با ادامهی بدنت
بوی عطرِ فرانسوی دارند دختران برهنهی وطنی
زندگی، انتظار مردن بود! بچّگیِ نکردهی من بود
مرده بودی و کسی باز به تو ایمان داشت!
همهی دلخوشیت یک چیز است: این که پایان قصّه میمیری...
دستی که دست من وسطِ دستهاش بود | دارد بهزور در دهنم زهر میکند
میگوزد از دهان - مثلا شعر گفته است! - | امروز هر که از ننهاش قهر میکند!!
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر