گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
خلاصه کتاب
نقد
مصاحبه
ویدیو
جملات منتخب
از تهران که میگویم به دریا میرسم
کجای دریا نشتی دارد | که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند | خیس میشوند و به دریا میرسند
مثل مادری که به جوجههایش غذا میدهد | دردی به دهانم میگذاری
و این که قطار شاعرانهترین وسیلهی نقلیه است | آزارم میدهد
تمام راهها را به رویم بستهاند | از مژههایت بالا آمدهام | چشم هایت را نبند.
دستی که طرد میکند نجاتت میدهد | دستی که نجات میدهد طردت میکند
چشم که میبندم | از انکار اولین کلمات میآیی
راز اتاق را دور بدار | از نگاه خریداران
ساز تو را لال کردند و گوش مرا پُر
کلمات از نیامدنت میآیند
راه خروج من | فقط تونلی سنگی بود که از بازوی تو میگذشت و تن مرا | با گردنههای یاسوج اشتباه میگرفت
کسی دست برده توی شعرهایم | به نفع خودش | توی زندگیاش دست | میبرم به نفع خودم
اشتباه شد | میخواستم پایم را از توی کفشتان دربیاورم | که رفت روی مین | میان آرزوهای ما و این خاور
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر