بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کفش
اشتباه شد | میخواستم پایم را از توی کفشتان دربیاورم | که رفت روی مین | میان آرزوهای ما و این خاور
مثل بچهها. روز اولی که میخوان بفرستنشون مدرسه. با اینکه سالها دلشون میخواسته بزرگ بشن و مثل بقیه کفش و کلاه کنن و قاطی بقیه بشن، ولی روز اول، یه دفه وحشتشون میگیره و میچسبن به دامن مادرشون…
(اول، بزرگ، بقیه، بچه، خواستن، دامن، دل، روز، سال، مادر، مثل، مدرسه، وحشت، کفش، کلاه)
د آدم خوبیست. چون اگر قرار باشد که با کسی دست بدهد، پاشنهی کفشش را با دست چپ ور میکشد. او برای انجام این کار نیازی به وجود چشمهایی که مواظبش باشند ندارد. او این کار را انجام میدهد چون آدم خوبیست. هر چند خودش ربط زیادی بین این دو مقوله نمیبیند.
مادر با کفشهای ملّی | پاشنهی آشیل ندارد!
من با استعداد بودم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.