بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تهران
از تهران که میگویم به دریا میرسم
کجای دریا نشتی دارد | که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند | خیس میشوند و به دریا میرسند
تهران | میدان ولیعصر | جنب بانک ملی ایران | قسمت اشیا گمشده پیدایم کن | از میان سایههای بینشان اشیاء گمشده
(اشیا، اشیاء، ایران، بانک، تهران، سایه، قسمت، ملی، میدان، نشان، گمشده)
خودکشی آسان است در تهران | کافیست | سری به آزادی بزنی | میمیری
در تهران در بدترین شرایط هم مورد توجه بودی. کافی بود دختری باشی با کمی، تنها کمی، تفاوت. آن هم در ظاهر. به همین سادگی.
هر چقدر تمدن پیشرفت کند، سرعت آدمها هم بیشتر میشود. برای باور این مسئله کافیست نگاهی بیندازید به راه رفتن شهروندان تهرانی. و مقایسهشان کنید با شهروندان دیگر شهرها.
تهران شهر بدیست برای عاشق شدن. حتی اگر هر چهارشنبه عشقت را ببینی و بدانی از کدام ایستگاه اتوبوس به کدام ایستگاه مترو میرسد.
قرصهای افسردگی | همخوابههای همخونی هستند که از تهران خریدهام | قرصهای افسردگی | همین خونیست که برای تو شرم | برای تو گرم کردهام! | بنوش!
(افسردگی، تهران، خریدن، خون، شرم، قرص، نوشیدن، همخوابه، گرم)
اینجا تهران وُ آنجا تهران وُ همهجا تهران | روی جعبهی داروها: | پایتخت همهی قرصهای جهان تهران!
جیغهای کشدار، | خطِ قرمزهای بیمار، | نگاههایِ میخدار، | ساختمانهای دیوار... | /تهران، تهرانِ عزیز من!/
خودم را گذاشتم جای مادرتان که خیلی سال پیشها روی این صندلی مینشسته و به پدرم فکر میکرده. به صدایش، به طرز راه رفتنش. به این که عاشق شده و نمیداند با خانه زندگیش چه کند. من هم جای مادرتان بودم برمیگشتم تهران تا دیگر نبینمش.
(تهران، خانه، راه، زندگی، سال، صدا، صندلی، عاشق، مادر، پدر، پیش)