بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
نگاه
داخل دهن من سیاهه. سیاه مثل کسوفِ خورشید. سیاه مثل اون حفرهای که همه ازش اومدیم. نزدیکتر که بیای و دقیقتر که نگاه کنی، چیزهای دیگهیی هم میبینی. خودت رو میبینی که داری فرو میری و بقیه رو میبینی که دور و برت نیستن.
با هر مردی، همیشه کم و بیش یک جور پیش میرود، همان مسخرهبازیها، جزئیاتی که بهتر است نگاه نکنیم، جورابهایشان، آدم ناامید میشود، همیشه بیاختیار خندهام میگیرد.
(آدم، بهتر، جوراب، خنده، مرد، ناامید، ناامیدی، نگاه)
اینجا حرفها همه روی زمین میمونن. توی ظرفهای دربستهای که هیچکس رغبت بازکردنشون رو نداره. برای همین نمیشه به آسمون نگاه کرد و گفت: چه آسمون قشنگی. چون وقتی که این رو بگی، دیگه هیچکس به آسمون نگاه نمیکنه...
اما در نگاه سگ هیچ نيست مگر اين پندار كه همه، دور تا دور او، بدون شک سگند.
اینا با بوی من معاشقه میکنن، با سایهام ، با نفسم، با ضربان قلبم. تا یه چیزی میگم، فوری با حرفام جفتگیری میکنن... اگه خودمو تو آینه نگاه کنم با تصویرم معاشقه میکنن.
(آینه، بو، تصویر، خودم، سایه، ضربان، قلب، معاشقه، نفس، نگاه، گفتن)
نذارین زنهاتون نگاه کنن به چشمهایی، به لبهایی. حسود باشین به آهی که زنهاتون شاید بکشن... زنها مثه بارونن. خیس میکنن هرجا رو که بهش میبارن.
نه به دستهایت مینگرم، نه به شمشیر. فقط نگاه میکُنم به چشمهایت. نه برای آنکه چشمها میگویند شمشیر به کجا فرود خواهد آمد.(...) به چشمهایت نگاه میکُنم تا ببینم مهر دارند یا کین... چشمها دروغ نمیگویند.
راز اتاق را دور بدار | از نگاه خریداران
گمون مىكنى وقتی يكى نگاهم مىكنه من رو مىبينه؟
دود سیگار را با بازدمی از بینی بیرون دادم و او را از پشت لفاف این مه نگاه کردم. بیحالت و مصمم نشسته بود، نمای تمام عیار درخت خشکی که نوازش هیچ بادی را حس نمیکند.
(بادی، بیحالت، تمام، حس، خشک، درخت، دود، سیگار، لفاف، مه، نوازش، نگاه، هیچ، پشت)
به هر ترتیب من به اندازهی خوردن یک چای در سکوت محض به آخر جاده نگاه کردم و از آن به بعد همیشه اینطور فکر کردم که به اندازهی خوردن یک چای تلخ و تهمزهی شیرین دو حبه قند وقت هست که به آخر زندگی نگاه کنم.
(آخر، اندازه، بعد، تلخ، جاده، خوردن، زندگی، سکوت، شیرین، فکر کردن، نگاه، همیشه، چای)
من | تمام خطوط دنیا را | در چشمانم پنهان کردهام | تا از نگاه متعجب کفبینها | دلم خنک شود.
وقتی که دستهایت نمیرسند | با نگاه میرسی
ببينين چهجورى دارين به من نگاه مىكنين. من ديگه نمىتونم صبر كنم، من ويرانم، من لت و پارم، شما من رو کور مىكنين، شما يه الماسين، الماس منين...
نگاه كردن آسمان مرا حسرتزده مىكند و خيرهشدن به زمین غمگين، افسوس چيزى را خوردن و به يادآوردن كه اين چيز از آن ما نيست هر دو به يك نسبت توانفرسا هستند.
(آسمان، آسمون، افسوس، حسرت، خیره، زمین، غمگین، نسبت، نگاه، یاد)
- 1
- 2