ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
در خلوت مزارع پنبه

صفحه اصلی / نمایشـــــــــنامه / دورتادور دنیا نمایشنامه

نمایشـــــــــنامه

در خلوت مزارع پنبه

نویسنده: برنار ماری کلتس
مترجم: تینوش نظم‌جو
نمایشـــــــــنامه
ناشر: ناکجا، نشر نی
دورتادور دنیا نمایشنامه
تاریخ انتشار: ۲۰۱۲
۷۱ صفحه

    این کتاب را بخرید

  • نسخه چاپی کتاب از ناکجا
    6,90€
  • خلاصه کتاب
  • جملات منتخب
  • نظرات شما

  • خلاصه کتاب

    روبه‌رویی دو مرد، در یک ناکجاآباد، جدالی که موضوع‌اش میل است و شهوت...
    یکی، قاچاق‌فروش که کالای مرموزی دارد برای فروش و نامش را نمی‌گوید... آن یکی، خریداری که با میل مبهمی درگیر است و نمی‌خواهد (نمی‌تواند؟) آن را فاش کند... استعاره‌ی رابطه‌ی قدرت میان دو مردی که هرکدام به نوبت آن یکی را بو می‌‌کشد، اقوا می‌کند، به جنگ می‌طلبد و سرانجام می‌دَرَد..
     «اولین اقدام خصومت، قبل از ضربه، تدبیری است به نام تجارت زمان. که در غیاب عشق با عشق، بازی می‌کند، میلی از روی انزجار... اما به مانند جنگلی است در آتش که رودی از می‌انش می‌گذرد. آب و آتش یکدیگر رامیلیسند، ولی آب محکوم است به غرق کردن آتش. و آتش ناچار به تبخیر آب. تبادل کلمات تنها برای وقت‌کشی است قبل ازتبادل ضربات... زیرا هیچ‌کس ضربه خورن را دوست ندارد و همه وقت‌کشی را دوست دارند. منطق می‌گوید موجوداتی هستند که هرگز نباید در خلوت روبروی هم قرار بگیرند. اما قلمرو ما بیش از اندازه کوچک است. و انسان‌ها بیش از اندازه زیاد و ناسازگاری‌ها فراوان و ساعات و اماکن تاریک و کویر بی‌شمار. برای اینکه منطق در این دنیا جایی داشته باشد.» برنار ماری کلتس



    جملات منتخب

    قاعده اين است كه هرگاه مردى مرد ديگرى را مى‏‌بيند، سرانجام بر روى شانه‏‌هايش بزند و با او از زنى سخن بگويد؛ قاعده اين است كه خاطره‏‌ی زن آخرين علاج مبارزان خسته باشد.


    من اگر ميلم را، اگر ميلى در کار باشد، برايتان بيان كنم، آن میل چهره‏‌تان را مى‏‌سوزاند، دستانتان را با فريادى‏ پس خواهيد كشيد، و در تاريكى، همچون سگى‏ كه چنان با شتاب مى‏‌گريزد كه دُمش حتى پيدا نيست، فرار خواهيد كرد


    خط راستى كه، قرار بود مرا از يك جاى روشن به‏ جاى روشن ديگرى ببرد، به‏‌خاطر شما خمیده مى‏‌شود و هزارتوىِ تاريكى در سرزمينى تاریک‏ كه در آن، من سردرگم شده‏‌ام.  


    و اما شما مى‏‌گوييد جهانى كه بر آن هستيم، من و شما، روى شاخ گاو نرى ایستاده بر پايه‌ی مشيت الهى؛ حال آن‏‌كه من مى‏‌دانم، كه شناور بر پشت سه‏ نهنگ است اين جهان؛ نه تعادلى در كار است و نه مشيت الهى، فقط بلهوسی سه هيولاى ابله.


    دزدى از آن‌كه نمى‏‌خواهد تسلیم شود و آنچه را دارد با حسرت در صندوق‏‌هايش‏ براى لذت‏‌هاى خلوت نگه مى‏‌دارد حق است، اما هنگامى كه هر چیز خريدنى‏‌ست و هر چيز فروختنى، دزدی دور از نزاکت است.


    چرا كه انسان‏ نخست مى‏‌ميرد، سپس به دنبال مرگش مى‏‌گردد و سرانجام آن را مى‏‌يابد، برحسب اتفاق، در مسير پرمخاطره نورى به نور ديگر، و به خود مى‏‌گويد: عجب، پس اين بود فقط.  



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر