ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
خلاصه کتاب
جملات منتخب
من به سوى شما آمدم، آرام سستىِ ضربآهنگ خونم را در رگهايم شمردم، با اين پرسش كه اين سستی آيا تحریک مىشود يا به كل خشک مىشود...
(آرام، آمدن، آهنگ، تحریک، خشک، خون، رگ، سستىِ، سستی، شمردن، ضرب، ضربآهنگ، پرسش)
نمىتوان توهین را پس گرفت، اما مِهر پس گرفتنىست، مىشود در مِهر زيادهروى كرد ولى يك توهین هم زيادهروىست.
قاعده اين است كه هرگاه مردى مرد ديگرى را مىبيند، سرانجام بر روى شانههايش بزند و با او از زنى سخن بگويد؛ قاعده اين است كه خاطرهی زن آخرين علاج مبارزان خسته باشد.
(خاطره، خسته، دیگر، دیگری، زن، سخن، سرانجام، شانه، علاج، قاعده، مبارز، مبارزه، مرد، گفتن)
اما در نگاه سگ هیچ نيست مگر اين پندار كه همه، دور تا دور او، بدون شک سگند.
هرچه بالاتر زندگى مىكنيم، هوا سالمتر است، اما سقوط شديدتر...
من اگر ميلم را، اگر ميلى در کار باشد، برايتان بيان كنم، آن میل چهرهتان را مىسوزاند، دستانتان را با فريادى پس خواهيد كشيد، و در تاريكى، همچون سگى كه چنان با شتاب مىگريزد كه دُمش حتى پيدا نيست، فرار خواهيد كرد
(بیان، تاريكى، حتی، دستان، دم، سوزاندن، سگ، شتاب، فرار، فریاد، میل، چهره، کار)
خط راستى كه، قرار بود مرا از يك جاى روشن به جاى روشن ديگرى ببرد، بهخاطر شما خمیده مىشود و هزارتوىِ تاريكى در سرزمينى تاریک كه در آن، من سردرگم شدهام.
(بردن، تاریکی، تاریک، خط، خمیده، دیگری، راست، روشن، سردرگم، سرزمین، قرار، هزارتو)
نگاه كردن آسمان مرا حسرتزده مىكند و خيرهشدن به زمین غمگين، افسوس چيزى را خوردن و به يادآوردن كه اين چيز از آن ما نيست هر دو به يك نسبت توانفرسا هستند.
(آسمان، آسمون، افسوس، حسرت، خیره، زمین، غمگین، نسبت، نگاه، یاد)
آيا مىتوان با سفالى كه از بامى مىافتد و سرتان را مىشكند سخن گفت؟
و دیگر خود را همچون درختى آشفته از بادى كه از هيچجا نمىآيد و ريشههايش را لرزان كرده، احساس نخواهم كرد.
چرا كه تنها مىتوان دردهايى را تحمیل كرد كه خود مىتوانيم تحمل كنيم، و تنها از دردهايى هراسانيم كه خود قادر به تحميلشان نيستيم.
شقاوت راستین و ترسناک اين است كه انسان يا حیوان، انسان يا حیوان ديگر را ناتمام بگذارد، كه او را همچون سه نقطه در ميان جملهاى قطع كند...
(انسان، ترسناک، جمله، حیوان، حیوون، دیگر، راستین، شقاوت، قطع، ناتمام، نقطه)
امروز كه لمس كردمتان، در شما سرماى مرگ را حس كردم، اما رنج سرما را هم حس كردم، آنچنان كه تنها يك موجود زنده مىتواند رنج بكشد.
(امروز، تنها، توانستن، حس، رنج، زنده، سرد، سرما، لمس، مرگ، موجود)
نوازش شدن هنگامى كه باید کتک خورد مايهی نگرانىست.
و اما شما مىگوييد جهانى كه بر آن هستيم، من و شما، روى شاخ گاو نرى ایستاده بر پايهی مشيت الهى؛ حال آنكه من مىدانم، كه شناور بر پشت سه نهنگ است اين جهان؛ نه تعادلى در كار است و نه مشيت الهى، فقط بلهوسی سه هيولاى ابله.
(ابله، الهی، ایستاده، بلهوس، بلهوسی، تعادل، جهان، دانستن، شاخ، شناور، مشیت، نر، نرینگی، نهنگ، هیولا، پشت، گاو، گفتن)
در برابر راز بهتر است خود را باز و به كل آشکار كرد تا راز نيز وادار شود خود را آشکار كند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر