بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
ریشه
میخواهد به فارسی دردِ دل کند؛ حرفهایی هست که گفتنش به فرانسه ریشههای دردناک روحش را تسکین نمیدهد.
چون پدر زمينيت مرده بود، تو پدرت رو توى آسمون فرافكنى كردى. اين براى تو ریشه نظريهی وجود خداست...
و دیگر خود را همچون درختى آشفته از بادى كه از هيچجا نمىآيد و ريشههايش را لرزان كرده، احساس نخواهم كرد.
اما اگر مرگ خانه کرده باشد در رگ و ريشهات؟ در عمق هستیات؟
ریشهی نفرت خود نفرت نیست، چیز دیگهای رو بیان میکنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... عشق به نام خودش حرف میزنه اما نفرت از چیز دیگهای صحبت میکنه.
(اضطراب، بیان، حرف، حسادت، رنج، ریشه، صحبت، عشق، نام، نفرت، چیز)
ريشهی درختها در قبر تکثير میشد و در خون و گوشت متورم نفوذ میکرد. لابلای ريشهها، با تکهتکههای کرم و جسد، چيزی شبيه به دراز کشيده بودم و از انتشار ريشه در جسدم، چيزی شبيه به وجد میآمدم. من درون درخت منتشر میشدم.
(انتشار، تکه، جسد، خون، دراز، درخت، درون، ریشه، قبر، متورم، منتشر، نفوذ، وجد، کرم، گوشت)