ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
زاوش باجیان

 

زاوش باجیان

نویسنده
متولد: 1 فروردین 1358 آبادان، ایران
  • زندگینامه
  • آثار در ناکجا
  • جملات منتخب
  • نظرات شما

  • زندگینامه

    زاوش باجیان متولد 1358، شهرستان آبادان است. یک سال و نیم بیشتر نداشت، که جنگ آغاز شد. پس از ماه‌ها سرگردانی در شهرهای خوزستان، خانواده‌ی او بالاخره تصمیم به مهاجرت، به شهرستان اراک می‌گیرند. پس از گذراندن دوران ابتدایی در اراک و پایان جنگ، به همراه خانواده، به اهواز می‌روند و پس از سه سال سکونت در اهواز، به آبادان بازمی‌گردند. نوشتن را به‌طور پراکنده و نامرتب، از همان روزها آغاز می‌کند؛ اما فعالیت حرفه‌ای‌اش، بعد از ورود به دانشگاه آغاز می‌شود.

    سال 1378، در رشته‌ی دبیری زبان انگلیسی، تربیت معلم اهواز، پذیرفته می‌شود. در آن‌جا با دوستان شاعر و نویسنده آشنا شده و فعالیت ادبی خود را به طور جدی آغاز می‌کند. از سال 1380، به عنوان دبیر زبان انگلیسی، به استخدام آموزش و پرورش در می‌آید و حدود سیزده سال در مدارس آبادان به تدریس زبان انگلیسی ادامه می‌دهد. دوره‌ی کارشناسی خود را در دانشگاه آزاد آبادان، در رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی به پایان می‌رساند و از همان روز‌ها، کار ترجمه‌ی آثار شاعران و نویسندگان انگلیسی زبان را هم در کنار داستان‌نویسی آغاز می‌کند؛ اما نمی‌تواند هیچ‌کدام از کتاب‌هایش را در ایران منتشر کند.

    زاوش باجیان هم‌اکنون دارای مدرک کارشناسی ارشد زبان و ادبیات انگلیسی‌ از کشور هندوستان است و در حال حاضر در کشور ترکیه به سر می‌برد. «خاکسترستان» دومین مجموعه داستان اوست. اولین مجموعه داستان او، «مرثیه‌ی شهر مرده» نام دارد که در «اچ‌اند‌اس مدیا»، لندن به چاپ رسیده. جنگ، جنگ‌زدگی، سرگردانی، تنهایی، ویرانی و تباهی، تم‌های اصلی داستان‌های زاوش باجیان را شکل می‌دهند.



    آثار این نویسنده در ناکجا


    جملات منتخب

    پيش‌تر هيچ بودم؛ اما حضورم را چيزی شبيه به درک می‌کردم. حواس را می‌فهميدم؛ حواس پنج‌گانه، شش‌گانه، هفت‌گانه و هشت‌گانه. از هيچ، چيزی شبيه به رنج می‌بردم. اگر آدم بودم، به اوج «بودن» می‌رسیدم.


    ريشه‌ی درخت‌ها در قبر تکثير می‌شد و در خون و گوشت متورم نفوذ می‌کرد. لابلای ريشه‌ها، با تکه‌تکه‌های کرم و جسد، چيزی شبيه به دراز کشيده بودم و از انتشار ريشه در جسدم، چيزی شبيه به وجد می‌آمدم. من درون درخت منتشر می‌شدم.


    فردا قرار بود که همه‌ی اتفاق‌ها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمی‌گفت. ديگر نمی‌توانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ اراده‌ای از خودشان نداشتند.


    پدر بوی شرجی و هندوانه را توی حمام، به صابون و سطل آب می‌سپارد. مادر، حوله‌ی رنگ و رو رفته را به پدر می‌دهد و سفره‌ی هميشگی را پهن می‌کند. من گريگور سامسا را محکم توی کتاب فشار می‌دهم.



    نظرات شما

    برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
    - ورود
    - عضویت

    نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
    با تشکر