بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دوباره
آری، ما بیرحم هستیم. تولد عملی خشن است. و تولد دوبارهی ما هم خشن است.
گاهی آب از سرم میگذرد. خاموش مینشینم، به اطرافم مینگرم و آبی را که مدتهاست از سر گذراندهام دوباره از سر میگذرانم
آههای من اول فقط تا مویِ سرم بالا میرفت، تا جایی که قادر به دیدن آن هم نیستم؛ من اما هر بار رفتنش را تصور میکردم و میدیدم که دوباره با بادها میرفت.
خواستم نفس بکشم تا دوباره این برایم مسلم شود که هنوز هم زندهام.
انگار که همیشه پشت یک درخت ایستادهای تا مرا دوباره و صدباره ببینی. انگار نه انگار که من زن تو هستم و هر روز بوی سبزی سرخکرده میدهم.
باید از بیان این چیزها شرم داشت که من بعد از پنج سال ازدواج و داشتن دختر کوچک و شیرینی که هر روز کودکی مرا تکرار میکند، هنوز توانایی و شور عاشق شدن دوباره را دارم. عاشق شدن با تمام آن امکانها و جریانهای وابسته به آن.
(ازدواج، امکان، باید، بیان، توانایی، تکرار، جریان، دختر، دوباره، سال، شرم، شور، شیرین، عاشق، هر روز، هنوز، وابسته، چیز، کودکی، کوچک)
فردا قرار بود که همهی اتفاقها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمیگفت. ديگر نمیتوانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ ارادهای از خودشان نداشتند.
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)