بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
قهرمان
من فکر میکردم فقط قهرمانا احمقن، اما حالا میبینم انگار خیانتکارام از حماقت چیزی از قهرمانا کم ندارن.
شهرام رحیمیان | دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
(احمق، انگار، حالا، حماقت، خیانت، خیانتکار، دیدن، فقط، فکر، قهرمان، چیزی، کم)
(احمق، انگار، حالا، حماقت، خیانت، خیانتکار، دیدن، فقط، فکر، قهرمان، چیزی، کم)
قهرمانها با ما همزباناند، همان ضعفها و همان قابلیتهای ما را دارند. جهانشان زیباتر یا مهذبتر از ما نیست. ولی آنها، لااقل، تا انتهای سرنوشتشان میدوند.
مردم تو را به چشم یک قهرمان نگاه نمیکنند وقتی برایشان تعریف کنی به ماتحتات شلیک کردند.
بخوان که خواندن، عادت تو و سکوت، سهم من از سخن است. من از کودکی قهرمان سکوت شدم.