بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
احمق
من فکر میکردم فقط قهرمانا احمقن، اما حالا میبینم انگار خیانتکارام از حماقت چیزی از قهرمانا کم ندارن.
شهرام رحیمیان | دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
(احمق، انگار، حالا، حماقت، خیانت، خیانتکار، دیدن، فقط، فکر، قهرمان، چیزی، کم)
(احمق، انگار، حالا، حماقت، خیانت، خیانتکار، دیدن، فقط، فکر، قهرمان، چیزی، کم)
بچهها خود به خود فيلسوفن: همهش مىپرسن. بزرگها خود به خود احمقن: جواب میدن...
احمقها همهچيز رو معجزه مىبينن، ولى شما نمىتونين سر يه دانشمند رو کلاه بذارين. واقعاً حيفه كه خدا هرگز معجزهاى در دانشگاه سوربون يا يك لابراتوآر انجام نداده.
بیشتر آدمهای دنیا دیوانه بودند. آن بخشی هم که دیوانه نبودند، عصبی بودند. آن بخش هم که دیوانه یا عصبی نبودند، احمق بودند.
پاهايم كه تمام شوند، | با زبان ميدَوَم | و اثري خيس و لَزِج | واژگون میکنم | به زيادهايِ احمق...