بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
گریه
کاسهی اشکی هرروز | سهم کوچه میشود و این خاک برهنهتر از آن است که گریهی خونی مادرها بپوشاندش
بسه دیگه، گریه نکن. من مُردهام، اما برگشتهام خونه. از برانکارد پریدم پائین و برگشتم پیش تو.
دعايم را بشنو آدونای | و فريادم گوش كن | گريههايم | نه خاموش نمان | چرا كه من به تو بيگانهام چون همه پدرانم
بگذار گریه کنم | سکوتم را | گریه کنم.
و هنگامی كه من فریاد مىزنم و گریه مىكنم، خانه خالىست. هیچکس صداى مرا نمىشنود. و دنیا همين خانهی خالىست كه در آن وقتى صدا مىزنيم هیچکس پاسخ نمىدهد.
(خالی، خانه، دنیا، شنیدن، صدا، فریاد، همین، هنگامی، هیچکس، پاسخ، گریه)
بعضىها چون عشقشون مىلنگه بعدازظهرها گریه مىكنن... من مىرم دیدن مسابقه اسبدوانى.
سالها که از مرگ کسی بگذرد دیگر هیچکس گریه نمیکند و طوری از گذشته صحبت میکنند انگار در سفر است، انگار که در شهر ناشناسی است که امکان ارتباط با آنجا نیست. در واقع اندوه دُمش را میگذارد روی کولش و میرود.
کاش میتوانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود.
گریه کرده ام، می دانی، می دانم | برای لحظه هایی که کُشتم، ولی دفن نکردم
دردی بدتر از نتوانستن گریه کردن از درد وجود ندارد.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)
بار اولی که گریه کردم مادرم گفت قوی باش! مرد که گریه نمیکند، و من رفتهرفته ضعیفتر شدم چون دیگر نمیتوانستم گریه کنم.
مادر خدا را صدا میزند. پدر خدا را صدا میزند. خدا گيج میشود. صداها با هم قاطی میشوند. من گريه میکنم. خدا گيجتر میشود. پدر و خدا، گريههای من و مادر را تنها میگذارند.