گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
زندگینامه
آثار این نویسنده در ناکجا
پیر مرگ
خریدنویسنده: سعید منافی
نقد
قصه جمعه
جملات منتخب
به بدبختی عادت کردن بزرگترین مانع برای درک لحظات خوب دیگری است.
دردی بدتر از نتوانستن گریه کردن از درد وجود ندارد.
من و تو ناراحت میشدیم. به ناراحت شدن عادت کردیم، ولی به زندگی نکردن نه.
کاش میتوانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود.
چشمها صاحب هر چیزی میشوند که میبینند. مالکیت ابدی از آن رنجهاست. رنجهاست که تا به گور و داخل آن تعلقشان را حفظ میکنند.
شاید در آینده نسبتی برای سرعت لغزش اشکها از گونه تا زمین یافت شود.
آخرین جملهات گرانبهاترین داشتهی زندگیام بود. تصورش را بکن در چنین زمانهای که قیمت یک کتاب کمتر از هزینهی تهیهی یک وعده غذاست. تصورش را بکن در این زمانه چند نفر گرانبهاترین داشتهی زندگیشان یک جمله است؟
(آخرین، تصور، تهیه، جمله، زمانه، زندگی، غذا، قیمت، نفر، هزینه، وعده، کتاب، گرانبها)
خواب تو سنگین است یا تحمل من شکننده؟ خانه ما را فریاد میزند.
اتوبوس هنوز نیامده بود و ما در صف صبر بودیم. صفها همیشه بیاهمیت بودن زمان را نجوا میکنند.
خوبیِ خانهها این است که با آدمها گرم میشوند و یا سرد.
تلویزیون را روشن کردم. سکوت خانه نشکست. سکوت خانه از با هم بودنمان میشکست، نه با تماشای دروغهای قابشده.
همهی بدبختیها را در جعبهای به نام امید پر کردهاند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین. چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم.
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
به قدری از عمر زمین میگذشت که اتفاق تمام شدن عمر یک انسان دیگر پیر شده باشد و چیزی بسیار طبیعی به نظر برسد.
دکتر نتوانسته بود تشخیص دهد که در تو آیا شوقی هست برای زندگی؟ زمان باید میگذشت تا تکلیف را معین کنند. چه موقعیت عجیبی است. حتی نمیتوانم آرزو کنم زمان بایستد.
شدت سوزش یک چشم برابری میکرد با سوزش هر دو چشم. درد اتفاقی است کیفی که هر قدر کیفیت بالایی داشته باشد کمیت در آن کمرنگتر میشود. تحمل درد یک چشم یا تحمل درد هر دو چشم. درد تابع عدد نمیشود.
سالهاست که غصه نمیخورم. غصه دارد به هر بهانهای مرا میخورد، میلیسد.
صدای فلوت در خانه باقی مانده بود. صدای فلوتت را با خانه یکجا فروختم.
سالها قدرتی در خود دارند که با گذشتنشان معلوم میشد. و من توانم را دارم که سخت در برابر گذر سالها، نامعلوم کاسته میشود.
از ایمان داشتن متنفرم. ایمان از انسان ابله میسازد. دلیلی میشود برای آسان از دست دادن و از دست رفتن. ایمان داشتن یعنی همهی کارها دلیلی هستند و دلیلی میسازند. ایمان یعنی... ایمان، خودش تصور بود. متنفرم از این کلمه که تو را از ما گرفت. متنفرم از تصور.
میدانستم اگر بعد از تولد او، تو را، همهی زندگی را، از دست میدادم، باور کن که همآغوشی را ادامه نمیدادم و پَسَت میزدم. باشد که از من دلگیر میشدی و هیچوقت نمیتوانستم توضیحی برای رفتارم داشته باشم. پست میزدم.
وقتی در شهر زندگی میکنیم، نمیتوانیم برای این آدمها چیزی برای خواندنشان ننویسیم یا برایشان طرح یک خانه نکشیم. این را همیشه وقتی از دستش پر خشم میشدم میگفتی تا آرامم کنی.
هر جا که زیبایی بیداد میکند، غصه و ماتمی هست که دیده نمیشود و پنهان است.
چرا این همه قانون برای زمان بیداری کشف و ضبط شد و در حال شدن است، ولی یکسوم هر روز ما در خواب سپری میشود و هنوز کسی فرمول جاذبه در خواب یا محاسبهی سرعت نور یا شتاب ثابت اجسام و... را در خواب کشف نکرده است.
حقایق را اغلب نمیتوان دید و باور کرد، چون خیلی حقیقیاند و ما چندان تربیت نشدهایم برای درک این واژهی اتفاقساز.
انسانهایی که در وقت بیداری مفیدند، به هنگام خواب هم از عهدهی زندگیشان برمیآیند.
هر چیز باارزششده به دست ما آدمها، روزی ارزش خود را از دست خواهد داد. نه همهی آنها، همهی چیزهایی که پشتشان اشک، چشمه بود.
صحبت از عادت به زندگی کردن نیست. مشکل ما این بود که زندگی به ما عادت نداشت.
میگفتی تعداد درندگان کمتر از دریدهشدگان است، اما قانون دریده شدن، با وجود برابر نبودن تعداد، بیعیبونقص اجرا میشود. تحمل میخواهد.
طبیعت چه لذتی از داشتن ما میبَرد وقتی سراپا آشفتهایم؟ بزرگی هستی در برابر تجربههای تلخ ما چه حقیر و بیچیز جلوه میکرد. همهی هستی به آسانی محو میشد و چیزی جز دغدغهی ما جاودانه به نظر نمیرسید.
(آسان، آشفته، بزرگ، تجربه، تلخ، جاودانه، حقیر، داشتن، دغدغه، طبیعت، لذت، محو، هستی، چیز)
اگر تجربهی دوران کودکی را چند باره در فردا تجربه کنم، به هم خواهم ریخت و باور خواهم کرد که همهی اتفاقات دوران کودکی در بزرگسالی در شکل و فرم دیگر، اما محتوای ثابت، تکرار میشوند. سخت است زندگی مشترکمان با دنیا که چنین تنشی را تجربه میکند.
(اتفاق، باور، بزرگ، تجربه، تنش، تکرار، ثابت، دنیا، دوران، زندگی، سخت، شکل، فردا، فرم، محتوا، مشترک، همه، کودک)
وقتی در اتاقخواب یک پشه پرواز کند، بهتر است به او اجازه دهی که با خیال راحت روی قسمتی از بدن بنشیند و خون بمکد. اگر مزاحم کارش شوی، برای سیر شدن بیش از یک جا را خواهد گزید.
(اتاق، اجازه، بدن، بهتر، خواب، خون، خیال، راحت، سیر، مزاحم، پرواز، پشه، کار، گزیدن)
خانه آشفته بود. خانه بیشتر از من میفهمید.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر