بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دروغ
از روزی که به دنیا آمدم، فقط دروغ به خوردم دادید، دروغ با هر جرعه شیر، دروغی که مانند نان در تهِ کاسههای سوپ میخیسید و تو هر روز با جرئت برایم تکرار میکردی : "پسرم، همیشه در زندگی راستگو باش !"
نه به دستهایت مینگرم، نه به شمشیر. فقط نگاه میکُنم به چشمهایت. نه برای آنکه چشمها میگویند شمشیر به کجا فرود خواهد آمد.(...) به چشمهایت نگاه میکُنم تا ببینم مهر دارند یا کین... چشمها دروغ نمیگویند.
چه خاطرهای داریم؟ چه خاطرهای؟ هیچ! خاطره وجود نداره. اون هم یه دروغه. دروغی که هدفش طولانیتر کردن زندگییه.
کپل دروغ نمیگويد. زبان چرا. قادر است فریب بدهد. اما چشمها نه. دستها نه. کپلها نه...
د آدم خوبیست. چون حتی در خیالش هم دروغ نمیگوید، حتی به خودش. وقتی در تاکسی نشسته و به سمت آ میرود، روندِ سکس را مرور میکند. هیچ لحظه آلتش را از چیزی که هست بزرگتر در نظر نگرفته. و وقتی آ در خیالش به او میگوید «کیر گندهتُ بکن تو کس کوچولوم»، کیرش میخوابد از دروغی که در خاطرش است.
(آدم، آلت، بزرگ، تاکسی، حتی، خوب، خود، خیال، دروغ، سکس، شب مورد نظر، لحظه، مرور، نظر)
خون هرگز، هرگز | دروغ نمی گوید.
تلویزیون را روشن کردم. سکوت خانه نشکست. سکوت خانه از با هم بودنمان میشکست، نه با تماشای دروغهای قابشده.
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید.
طبق آخرین فرمولی که من کشف کردهام بین تعداد دروغهایی که انسان میشنود و تعداد دروغهایی که میگوید یک رابطه مستقیمی وجود دارد...!
یادم میآید «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ...آ...آ...آ.»
مرا با حقیقت بیازار. اما هرگز با دروغ ، آرامم نکن !
شده خوابیده باشی تخت را | در موشمُردگیِ دروغی که گلویاش سخت گرفته در تلفنهای عمومی؟