ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
زندگینامه
آثار این نویسنده در ناکجا
جملات منتخب
یادم میآید در سینما، قبل از شروع فیلم، سرود شاهنشاهی پخش میشد و میبایست میایستادیم تا سرود تمام شود.
یادم میآید «آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ...آ...آ...آ.»
یادم میآید ناصر ملکمطیعی قنادی باز کرده بود، فردین فرشفروشی.
یادم میآید از صد قدمیِ «قهوه سِت»، نرسیده به میدان فردوسی، که رد میشدیم، بوی قهوه مستمان میکرد.
یادم میآید سورنتو، کازبا، سیراکو، بیتا، فرانکفورتر، پارادیزو، چاتانوگا...
یادم میآید باقالی با گلپر توی قیف کاغذ روزنامه.
یادم میآید مزاحم تلفنی شدن بهترین سرگرمی عصرهای تابستان بود.
یادم میآید پاچهی شلوارها هر چه گشادتر بود، قشنگتر بود.
یادم میآید تاکسیها فقط نارنجی بودند.
یادم میآید فعل «کمیته ریخت» به وجود آمد.
یادم میآید پنجشنبهها ظهر، ساعت دوازده: لوسیل بال!
یادم میآید قنادیها فقط در ماه رمضان زولبیا و بامیه درست میکردند.
یادم میآید اگر ظهر ناهار اشکنه خورده بودم، یا به همکلاسیهایم نمیگفتم، یا الکی میگفتم نهار خورش بادمجان داشتیم.
یادم میآید شیرینیهای آلمانی که شبیه قلب بود: وسطش مربا، رویش یک بادام.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر