بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
عمر
آنچه میدیدم، نه مردی از نفس افتاده بلکه کسی بود که روزگاری ساعتهای عمرش را یکنفس دویده و حالا، تنها، ایستاده و لبخند میزد. (درباره نادر ابراهیمی)
فراموشی دارد در مویرگهایم راه میرود: شبیه بیابانگردی که عمرش را بر سرِ طی کردن گذاشته باشد، شبیه کسی که هی برود و برود و در هر رفتن پیرامون را در خود فرو ببرد
به قدری از عمر زمین میگذشت که اتفاق تمام شدن عمر یک انسان دیگر پیر شده باشد و چیزی بسیار طبیعی به نظر برسد.
آنچه غمانگیز است در عشق این است که نه تنها عمر عشق محدود است، بلکه ناامیدیهای عاشقانه هم زود فراموش میشوند...
اگر سختگیر نباشی تا آخر عمرت شانسهای کوچیک مییاری. اما من همه چیز رو میخوام. همین الان - باید هم کامل باشه - وگرنه رد میکنم . من نمیخوام قانع باشم. نمیخوام خودم رو به یه چیز مختصر راضی کنم.
گیریم تا آخر عمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی! تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!
بدن انسان برای یک عمر زندگی ساخته نشده است.