بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
گوش
صدای پاها، حرفها، حتی نفسها رو میشنوم. حتی راه رفتن حشرات توی دیوار و مخصوصاً توی تاریکی. چند وقته که همهی صداهای این ساختمون از گوش من رد میشن...
(تاریکی، حرف، حشرات، دیوار، راه، ساختمان، شنیدن، صدا، نفس، همه، پا، گوش)
این راه و روش اونه... تظاهر میکنه باهات حرف میزنه ولی در واقع داره گوش میده...
دعايم را بشنو آدونای | و فريادم گوش كن | گريههايم | نه خاموش نمان | چرا كه من به تو بيگانهام چون همه پدرانم
گوشهایم نمیشنود. چشمهایم نمیبیند و در کاسهی سرم سکوت خشک برهوتیست که باد گهگاه غبار آن را پراکنده میکند.
(باد، برهوت، خشک، دیدن، سر، سکوت، شنیدن، غبار، پراکنده، چشم، کاسه، گوش)
وقتی فاصلهی کمی بین ما بود، لبهایم طوری رفتار میکردند که انگار با کلمه نبود که به او سلام میدادم یا گفتگو میکردم، بلکه با همهی حس وجودم مخاطب او میشدم. و صدایش را نه با گوشها و شنوائیم میشنیدم که انگار با پوست تنم میشنیدم و معنا میکردم
(بین، تن، حس، رفتار، سلام، شنوایی، صدا، فاصله، لب، مخاطب، معنا، وجود، پوست، کلمه، گفتگو، گوش)
بالاتر | سبک | در آسمان خیالم | در بالونی که | ساختهام | با پردهی گوشم | در آن | از آهم | میدمم | و دیگر | هیچ نمیشنوم
بچه که بودم، فقط یک داستان بود که هر شب برایم تعریف میکرد؛ داستان بچهای که حرف مادرش را گوش نمیکرد و خدا مادرش را با خودش میبرد.
هنوز یاد نگرفتم بهموقع گوشی رو بردارم، با اینکه قبل از اینکه زنگ بزنی صدای آهنگش توی گوشم میپیچه.
دستهای زن در موهایم فرو رفت و بعد آرام زمزمه کرد در گوشم که نترس باز کن و رها کن مرا و زمزمهاش توان داد به دستهایم و رها شدند پرندههای خاموش تنش.
وقتی زن گرفتم میتواند از پنجرهی دود گرفتهی خانه به سوت ممتد و بلند کشتیها گوش کند و بخار شیری رنگشان را ببیند که به طرف ابرهای بزرگ میروند. به زنم یاد خواهم داد که شهر بزرگ ابر بزرگ میخواهد.
(ابر، بخار، بزرگ، بلند، خانه، دود، رنگ، زن، سوت، شهر، ممتد، پنجره، کشتی، گوش)