بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
روح
میخواهد به فارسی دردِ دل کند؛ حرفهایی هست که گفتنش به فرانسه ریشههای دردناک روحش را تسکین نمیدهد.
اون حيوونى كه در منه مىخواد ایمان بياره نه روحم. اين جسمه كه ديگه نمىخواد ملافههاش رو از هراس خیس كنه. اين همون تمایل اون حیوون محاصره شدهست...
اریک امانوئل اشمیت | مهمان ناخوانده
(ایمان، تمایل، جسم، حیوان، حیوون، خیس، روح، محاصره، ملافه، نخواستن، هراس)
(ایمان، تمایل، جسم، حیوان، حیوون، خیس، روح، محاصره، ملافه، نخواستن، هراس)
نمیشود آنقدر از چیزی متنفر بود مگر آن که قسمتی از روحمان آن را بسیار دوست داشته باشد.
راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان دم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. همان دم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک بدهد.
محمود دولت آبادی | کلیدر (رقعی)کلیدر (پالتویی)
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)